یکجورهایی کلهشقیاش نسخهی زنانهی کلهشقی من است: کلهشق، یکدنده، لجوج. برای آنکه بنبست واقعا بنبست است یا نه، حتماً باید تا آخرش برود و آن دیوار را مقابل خود ببیند و نه راه رفت داشته باشد و نه برگشت، تا بفهمد درست میگفتهاند و بنبست واقعاً بنبن است. با این همه، جای شکرش باقیست که فقط در این مورد نسخهی زنانهی من است. برخلاف من از انزوا متنفر است، همچون تنفر صید از صیاد. برخلاف من از عاطل و باطل نشستن عاصی است؛ هر وقت هم که میگویم آدمها دربهدر دنبال چنین فراغتی و بطالتیاند، رو ترش میکند که این که نشد زندگی و آنقدر شور و شوق دارد که میتواند کوهی را از جا بکند. برخلاف من زودجوش نیست، عصبی نیست، بیاندیشه و ناسنجیده چیزی را بر زبان نمیآورد. حال آنکه من آدم بیگدار به آب زدنم. برخلاف من هم تلخ و بدبین و تاریکاندیش نیست. اما هر طور باشد درکش میکنم. اگر که همه مثل من میبودند، در همان غارهای کهن به آب و نانی میساختند و با برگی چیزی خودشان را میپوشاندند. جهان به اینجور آدمها هم نیاز دارد. شیرین و خوشبین و روشناندیش و خویشتندار و بافکر و اندیشه و پرجنبوجوش و فعال و برونگرا و آرام و اجتماعی، و کلهشق...