انگشتانت بوی افیون میداد و از تنت اعتیاد میچکید. اما من دیگر پاک بودم، شفاگرفته و نجاتیافته. حالا چند وقتی میشود که بدم میآید از تخدیر و خماری و نسخی. والاتر از اینکه به خودم دروغ بگویم و پستتر از آنکه فراموش کنم. کودک نیستم و میدانم که تو خود دردی، نه درمان...