کسانی که مدام آلفا و سیگما می‌کنند، کم‌وبیش به اندازه‌ی همان‌هایی که فمنیسیم و قدرت زنانه قوت غالبشان است، غمگینم می‌کنند. شده‌اند شبیه آخوندهای صد، صدوپنجاه‌ سال پیش که هر کس و ناکسی می‌آمد و کرمی می‌ریخت و این بدبختان هم از سر ناچاری جوابی می‌دادند تا از سرشان بازشان کنند و سپس تمام این سؤال‌ و جواب‌های عالمانه را در چیزی به نام توضیح‌المسائل جمع می‌کردند تا دیگران هم مستفیض شوند. این بیچارگان هم اگر فتوایی صادر نکنند، روزشان شب نمی‌شود: اگر با کمتر از ده نفر خوابیده‌ای، مرد نیستی. ممنون استاد، فقط این فتوای شجاعانه‌ و اندیشمندانه‌تان شد شبیه آن جوکی که طرف ده نفر را حریف بود؛ اگر کسی با نه نفر خوابیده باشد، مرد نیست؟ اصلاً پدر حضرت‌عالی جز با مادر وجیه‌المنظرتان با کسی دیگر هم خوابیده؟ ایشان مرد است؟ نیست؟ سؤال انحرافی‌ست؟ به ما مربوط نیست؟ آن طرفی‌ها هم برای روکم‌کنی این‌ها می‌فرمایند که تو دختری، پرنسسی، چاق باشی یا خپل، کوتوله باشی یا زرافه، بهترین مخلوق عالمی، همه باید نوکری‌ت را کنند. بعد می‌بینی دختره‌ی بخت‌‌برگشته که گول این حرف‌ها را خورده، با صدوپنجاه‌وهشت سانتی‌متر قد و چهره‌ای که میراننده‌ی هواها و خواباننده‌ی هوس‌هاست، برداشته نوشته پسر زیر صدونود به درد جز لای دیوار می‌خورد. یکی به دیگری می‌گوید نر و کثیف و دیگری جواب می‌دهد مادینه‌ای که فلان جایش سیاه است. غم‌انگیز است واقعاً. مثل همین ماهی که جوری آن سر کوچه ایستاده بود که انگار در دسترسم است اما وقتی دستم را دراز کردم جز بیلاخی گنده چیزی نصیبم نشد. چیزی که این روزها بدتر از این‌ها غمگینم می‌کنند، کتاب‌هاست. گاهی با خودم لج می‌کنم که همین دوسه تا را بخوانم و بس. بعد می‌بینی یکی‌دو روز پس از اتمام همان‌ها، دوباره چیزی برمی‌دارم و می‌خوانم. همان‌طور که دیگران فیلم و سریال می‌بینند یا قلیان می‌کشند یا کالباس‌خوارند من هم کتاب می‌خوانم. از پارسال هم عادت بدی پیدا کرده‌ام و کتاب‌های خوانده‌ام را فهرست می‌کنم و مقابلشان هم در حد خط یا نیم‌خط چیزکی می‌نویسم؛ صحیفه‌های زمینی: آن‌قدر باسواد نیستم که بتوانم از این کتاب سر در بیاورم و لذت ببرم؛ مسخ: از جهتی مشابه این روزهای خودم، آدمی حشره‌وار، اطرافیانش بی‌خبر از دردی که می‌کشد؛ آبشالوم آبشالوم: آدم حین خواندنش هی از خودش می‌پرسد به من چه و در عین حال هی می‌خواهد بخواند و بخواند؛ تذکره الاولیا: کمتر از حد انتظار؛ تاریخ بیهقی: سرک کشیدن به اندرونی پادشاه و دیدن آش درهم‌جوش سلطنت. چه کسی باید فیلمش را بسازد؛ تمدن و ملالت‌های آن: واقعاً که کارشناس مسائل جنسی. پنجاه‌وپنج کتاب واقعاً زیاد است، مکروه است، ناپسند است اصلاً و غم‌انگیز. چه معنا دارد خواندن این همه کتاب؟ مگر چه می‌گویند این کتاب‌ها؟ هیچ. و آن را هم بسیار بد. آدم دلش می‌خواهد از تمام این چیزهای غم‌انگیز دور شود، حتی دورتر از این. از تمام این آلفا و سیگما و فمنیسیم و قدرت زنانه گویان و ماه سراب‌گون و کتاب‌های هیچ‌گوی و دستگاهی درست کند برای پاکسازی حافظه و جملاتی مثل تمام آدم‌ها با هم برابرند و هیچ کتابی مفیدتر از پیشانی دوست نیست و تا با تو آشنا شده‌ام این کتاب‌ها در نظرم بی‌ذوق شده است را از حافظه‌اش بزداید و پناه ببرد به یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا...