اگر از برخی سنت و مدرنیته و سوژه و ابژه را بگیرید، دیگر چیزی ندارند و فوقش چند رأس گاو و گوسفند بهشان بدهید که ببرید بچرید. از من هم اگر شکیبایی و زندگی و فراز و فرود و روزگار و سرنوشت را بگیرید، چنین حال و روزی پیدا میکنم. از آسمان سنگ ببارد، پدرتان بمیرد، طلاق بگیرید، امریکا را کشف کنید، ثروتمندترین آدم روی زمین شده باشید، باز همان روضههای قدیمی را کوک میکنم: در زندگی باید صبر داشت، فراز و فرود داره، روزگار همیشه غافلگیرمان میکند، برای هر کس سرنوشتی مقدر کردهاند. و اگر هم از دستم کفری بشوید و لجتان بگیرد که دلمان گرفت از این نق زدنهای همیشگیات، همهش صبر، همهش فراز و فرود، بیا این گاو و گوسفندها رو ببر بچر، برمیدارم و میروم و گاو و گوسفندهای بیگناه را میدهم به آقاگرگه و دست از پا درازتر برمیگردم، حتی میتوان گفت که به این آخری چندان اعتماد نکنید، شاید اصلاً برنگردم و خودم را هم خوراک آقاگرگه کنم تا از دست سنت و مدرنیته و سوژه و ابژه و پستمدرنیسم و پلورالیسم و یکدوجین کلمهی منحوس دیگر که به ایسم ختم میشوند و این روزها مثل نقل و نبات شدهاند، راحت شوم...