دوباره شب شد و من در کنار پنجره به انتظار آمدنت ایستادم. دوباره شب شد و دود سیگارم در سیاهی شب تا ماه پرواز کرد. دوباره شب شد و اندوه کلمه. دوباره شب شد و من به دنبال مرهمی برای لب های زخمی ام گشتم که از بوسه های کاکتوسی به یادگار مانده است. دوباره شب شد و من آخرین تکه های امیدی که با آخرین ته مانده جیبم خریده بودم را در سرتاسر اتاق پراکندم. دوباره شب شد. دوباره یک شب دیگر به بد قولی هایت اضافه تر شد....