توله‌سگ جوری می‌گوید نه، تو بازم برام میخری چون خیلی دوستم داری، که می‌خواهم بگویم آره طفل معصوم، تو هم کم‌کم داری با زیروبم این دنیا آشنا می‌شوی و هنوز هیچ نشده، خوب بلدی که چگونه از علاقه‌ی یکی به خودت سوءاستفاده کنی، هرچند تمام این کارهایت طفلانه است و معصومانه. لابد من هم وقتی هم‌سن‌وسال تو که بودم، همین‌طوری بوده‌ام؛ چون خیلی از بچگی‌ام یادم نیست جز پند تصویر کدر و مبهم. اما این حالت چند سال بیشتر نخواهد پایید و تو هم آلوده خواهی شد، و کارهایت بزرگانه و شریرانه. در همین چند ساعتی که با تو می‌گذرانم تمام آن خلق‌وخوهای بد و تندم رو نشان می‌دهند: یک آدم عصبی و زودجوش که به درد هیچ کاری نمی‌‌خورد و خردسالی برمی‌گردد به او می‌گوید آخه چرا کتاب میخونی؟ مگه چی هست تووی کتاب؟ و من هم در دلم لعنت می‌فرستم به بختم که تا همین چند وقت پیش این ساعت‌های این روز با دکی بودم و از هر دری با او حرف می‌زدیم و می‌دیدی یک دفعه که دارد برف می‌بارید یا هوا مه‌آلود می‌شد، برمی‌گشت می‌گفت دیگر بس است، همان بهتر که در اوج بدرود بگوییم، شیر گاز رو باز کنم؟ و من جواب می‌دادم آخه چه اوجی؟ کدوم کشکی؟ آخه مگه کدوم قله رو فتح کرده‌ای که داری می‌گی اوج اوج؟ و حالا باید به تو سواری بدهم و گاهی دستانم را از زمین بردارم و شیهه بکشم و تو که داری از خنده غش می‌کنی، بهت بگویم سفت بچسب که نیفتی. آخ که چقدر دلم می‌خواهد هیچ‌وقت بزرگ نشوی و همیشه همین‌قدر بمانی: شش‌ساله‌ی بیست‌وپنج کیلویی که بزرگ‌ترین دل‌مشغولی‌اش بازی کردن با بچه‌ی همسایه در کوچه است. اما آدم بزرگ می‌شود، سنگین می‌شود، کرخت می‌شود، آلوده می‌شود، دل‌شکسته می‌شود، اما آدم می‌بیند، پشت سر می‌گذارد و یک روز می‌بیند پیر شده، در حوالی هفتادهشتادسالگی، فقدان‌ها دیده، سرد و گرم چشیده، دندان‌هایش افتاده، مویش سفید شده، کمرش درد می‌کند، پایش درد می‌کند، دلش درد می‌کند و آرزو می‌کند که کاش هفتادساله می‌خوابیدم و هجده‌ساله برمی‌خاستم. البته تبعیض طبقاتی در این یک مورد هم آدم را بی‌نصیب نمی‌گذارد. آنان که تنها مانده‌اند و بی‌غمگسار و توله‌سگ‌هایی، که خوب یا بد بزرگشان کرده و نان و آبشان داده‌اند، به گوشه‌ای انداخته و رفته‌اند پی زندگی نکبت‌بارشان، آرزوی مرگ می‌کنند: هرچه زودتر بهتر. اما تو لازم نیست به این چیزها فکر کنی، هنوز بچه‌ای، پاکی، می‌توانی از بادام‌زمینی‌هایی که برایت خریده‌ام، مشت‌مشت برداری و بخوری و بعد هم انگشتت را بکنی دهنت و دندان‌هایت را تمیز کنی و نشانم بدهی و قبل خواب یک قصه‌ی دیگر بخواهی؛ چون می‌دانی چقدر دوستت دارم توله‌سگ...