«کاکتوس پوسید، از آب زیادی.» در میان این همه پوسیدگی، یک کاکتوس کاهی‌ست در کوهی؛ گم، ناپیدا، بی‌اهمیت. دیگر با این چیزها غصه‌ام نمی‌گیرد. پوسید که پوسید. اما داستان آشنایی‌ست. پوسید که پوسید...