از خودت می‌گریختی، از همان خود ظلم‌دیده و رنج‌کشیده و تیپاخورده، با اینکه می‌دانستی به گرفتن و نگه داشتن دنیا در دستانت می‌ماند، محال، تبدیل شده بودی به مشتی کلمه‌ی قصار، ای بر پشت پلک حک، تو آنی نبودی که می‌نمودی، بل آنی که می‌کردی، که همان نمی‌کردی بود، انفعال، کناره‌گیری، عافیت‌طلبی، باز با تو حرف می‌زنم، هرچند نباید با تو حرف زد، خوشه‌چین خرمن تو، ریزه‌خوار خرمن تو، هنوز، ترجیع‌بند لبان و ورد زبان تو، هنوز؟ نازک بودی و باریک و تاریک، طاقت نداشتی، نور کورت می‌کرد، همان‌طور که حدس می‌زدم و انکار می‌کردی، که انکار بسیار هم مساوی‌ست با نوعی اقرار، بی‌ریا، به انتظار...