چه خوب که یادی از ما کردی، فرانتس، هر چند بد وقتی بود، می‌دانم که تو همین ساعت‌ها را دوست داری که آدم در جدال با خواب و بیداری‌ست. اینجا همه چیز روبه‌راه است، همان‌طور که تو می‌گفتی مدتی پس از انقلاب‌ها از آن‌ها چیزی نمی‌ماند جز لای و لجن دستگاه عریض و طویل اداری و تشریفات آن. بماند که دیگر از انقلاب هم خبری نیست. چنان نفس‌هایمان را می‌شمارند که حتی نمی‌توانیم بدون آگاهی‌شان آب بخوریم. همه چیز را می‌پایند و همه را می‌شناسند. برادر بزرگ، هان؟ آن‌قدر بر گذشته مسلط شده‌اند که بتوانند آینده را به دلخواه خویش بسازند. تو از مسخ آدم به سوسک می‌هراسیدی؟ خیالت تخت، دیگر از هیچ یک نشانی نمانده، اگر هم مسخی هست و هراسی، هراس از مسخ سوسک‌ها به آدم‌هاست. همین دیگر، دیگر همین. به جای سوسک ربات هم می‌توانی بگذاری. به بروبکس سلام برسان. به فئودور و دورا و جیمز و ساموئل و دیگران. آخ، باز داشت یادم می‌رفت، به گرگور هم، اما مخصوص...