تو بندر بودی مرا، لنگر می‌انداختم و پهلوی تو آرام می‌گرفتم، خیال دوردست را می‌کشتی در من. اکنون اما متروک و ناآرام، سایه‌ی روان، سرگردان مدام، بادبان گسسته، عرشه سوخته، دکل شکسته، بی‌لنگر، بی‌بندر...