حالا وقت خوبیست که بنشینم و درسهایم را مرور کنم، خواجه. اگر اشتباهی باشد درستش کن: زندگی با بزدلها میانهی خوبی ندارد. این را وقتی میفهمی که کار از کار گذشته، ممه را لولو را برده یا هر ضربالمثل رکیکتری که سراغ داری. یادت باشد که کار را باید به کاردان سپرد. تو، خواجه، میتوانی در کتابهای کهن صورت تراشخوردهای از این درس را بیابی، مردان بزرگ و کارهای خرد و الخ. میبینی چقدر درس در همین یک روز نهفته است؟ درس سوم این که هر کاری گلدن تایمی دارد. بگذار اصلاحش کنم، جوان: دوران طلایی. بله، خواجه، انتظارم از تو همین است. هر کاری دورانی طلایی دارد. گذشت، گذشت دیگر. تا تنور داغ است باید نان را چسباند، ها؟ گذشت، گذشت دیگر. آن موقعیت و وقت هرگز بازنمیگردد و هر کاری پس از آن، کمتر از طلاست: نقره، برنز، برنج، حتی شاید آهن، آن هم از نوع نامرغوبش که به آنی زنگ میزند. از دل همین درس میتوان چهارم را درآورد: طلاها و کارهای طلاییست که در یادها میماند. و آدمی چیست اگر یاد نیست؟ آفرین خواجه، آفرین. خسته که نیستی خواجه؟ خوابت میآید؟ میخوابی اما اول بشنو: میدانی تعریفها و تمجیدها و تملقهای آبدار به چه میماند، خواجه؟ به آفتاب زمستان که میتابد اما گرم نمیکند، که هست اما نیست، و همین خطاانداز است، مثل سراب. نبودنش بهتر از بودنش. بادمجان دور قابچینها میتوانند مجیزت را بگویند و برایت شعر بسرایند. اما به معنای واقعی و مجازی کلمه شعر میسرایند، تازه اگر در این روزگار قحط از عهدهی همین کار هم بربیایند. میبینی چه زود به درس ششم رسیدیم، خواجه؟ آنگاه که از پیش میبینی که اوضاع کموبیش چگونه پیش خواهد رفت و چند صباح بعد با اندکی تغییر که راحت میتوان نادیدهاش گرفت، همانطور میشود میتوانی به ریش پسدانها و هرگزندانها بخندی. این حق را به تو میدهم خواجه. درست عین وقتی که راست را میدانی و طرف مقابل دروغ از پی دروغ بلغور میکند. لذت غریبی دارد، خواجه. قول میدهم که اگر امتحان کنی، لذت غریبش را بچشی. هفت هم عدد جالبیست، ها؟ به سبب تقدسش جوان؟ شاید، شاید خواجه. اما کوتاهترین است و بلندترین: مکافات، خواجه، مکافات. شب خوش ای خواجهی خوشخیال...
یه درس دیگه م همین جا نوشته بودید
جنگو ممکنه تو شروع کنی ولی پایانش دست تو نیست.....