نه، مطمئنم همینجور است که تو میگویی، مگر میشود تو شراب بگیری و بد باشد؟ نه جان تو، غریبه که نیستی، چرا بیخود جانماز آب بکشم؟ ما که خواب و بیداریمون گناهه، نقل این حرفها نیست. مشکل اینه که دیگه خیلی وقته شراب هم تسکین نیست، تسلا نیست. ولی شما خوش باشید، نوش جانتان، قدحی هم به یاد من بردار و بزن. نه، راستش نمیدانم، شاید هم به همان دلمردگی مبتلا شدهام که چند وقتیست مدام تکرار میکنی. تسلایی نداشتن هم برای خودش تسلایی است. جملههای قصارم را نگه دارم برای وبلاگم؟ چشم، فقط باید ساخت، با شراب یا بیشراب، مستی؟ هوشیاری...