که از دور زهره میبری و از نزدیک دل، تار میتنی اما خودت گیر میافتی، تیشه که میزنی به ریشهی خودت میخورد. این غفلت تا کی؟ این ظلم به خود تا کی؟ ببین، این تیشه است، باید قبل از برداشتن و زدن دقت کنی که به دیگران بزنی، آدم یا تار نمیتند یا اگر هم میتند برای نگهداشت خود از دیگران است، اما تو در کار خراب کردن خودی، آن هم وقتی که آدم عاقل در پی آباد شدن و کردن است، افتادن در باتلاق که عیبی ندارد، حتی آنجا ماندن، اما دستوپا که میتوانی بزنی، تقلا که میتوانی بکنی. اما تو در چه کاری؟ ستودن باتلاقت که وه چه باتلاق زیبایی. آدم واقعاً دلش میخواهد دیگر با تو حرف نزند، نقطه بگذارد و خلاص...