با صراحت این جای خالی و همین تلخی و تندی، پس از گذر ایام که روزها به کلمه‌ها ختم و در آن‌ها خلاصه می‌شوند، نمی‌دانم کی، همین در یادم خواهد ماند: آن روز ابری بود، مه آرارات و بایرام‌گل را در بر گرفته بود، مدت‌ها پس از کاهش سیگار در یک روز نزدیک به یک پاکت دود کردم، از داد و بیداد صدایم گرفت، سردرد امان نمی‌داد، و چیزی شکست، چیزی شکست که دیگر نمی‌پیوست، تا آستانه رفتم اما نتوانستم دستگیره را بگیرم و بچرخانم، آن سو گرداب بود اما آن روز نمی‌دانستم...