نیمکتی رنگ‌ورورفته، درختان، رودخانه، همین‌ها هم کافی‌ست که در روزی گرم سگ‌لرز بزنم، با گذر زمان و پوست‌کلفتی جمله بسازم، به یاد شکوه قسمت کردن غم‌ها بیفتم، خودم را تسلیم وسوسه کنم و به میان آغوش آشنا بیندازم، آغوش ترک‌ترک، آغوش خیس، آغوش روان...