هنوز نفهمیدهای که من در این آبها دوام نمیآورم؟ تو اما هلم میدهی به اعماق آبهای شور پر از هیولایان ناشناس. تن کمرمقم را میکشم از امروز به فردا. توقع ندارم پری دریایی مقابلم سبز شود، به صدف و مروارید هم قانعم اما جز استخوانهای پوسیده و کشتیهای بهگلنشسته چیزی عایدم نمیشود. دلگیرم میکند زنجیری که به پایم بستهای، وزنهای که مرا در قعر نگه میدارد و از آفتاب محروم. اوایل به امواج دل بسته بودم، حالا میدانم که این امواج نمیتوانند مرا به ساحل برسانند. مینشینم و به ماهیان غبطه میخورم...
پسرم ناراحت بود و یک خط در میون می گفت بیایین منو بکشین
برادر چهارساله اش اومد با قیافه ی رازگو درگوشم گفت مامان من می تونم بکشمشا...ببین اون کارد آشپزخونه هه
خلاصه زنجیر تو هم چاره داره
واقعا که نمیخوای قطعش کنی؟ میخوای؟