دو برجستگی را که یکی از دیگری بلندتر است در کنار هم فرض کنید. نبود تقارن از زیبایی‌شان نمی‌کاهد، نوعی تناسب طبیعی به آن‌ها می‌دهد. برجستگی کوتاه‌تر از دور به آبی می‌زند و بلندتر سفید است، همیشه سفید، چه تابستان و چه زمستان، در صاف‌ترین هوا هم ابرهایی قله‌اش را احاطه کرده‌اند. آبهزاد یک بار می‌گفت وقتی تو شیرخواره بودی من ازش بالا رفته‌ام، سخت بود، تعادل آدم را به هم می‌زند، طبیعی هم است، آن همه بالاتر از زمین خون جور دیگری به گردش درمی‌آید. امروز مثل آدمی بودم که اولین بار مه یا دریا یا باران یا هر پدیده‌ی طبیعی دیگری را کشف می‌کند (می‌توانید نویسنده و شاعر محبوبتان را به جایش بگذارید). از یاد برده بودم که همیشه آنجاست، سر جایش، به ما می‌نگرد حتی در روزهایی که ما به آن نیم‌نگاهی نمی‌کنیم. آرارات، جودی (کشتی مرحوم نوح؟)، آغری‌ داغی، خاصه این آخری، کوه درد، قله‌ی رنج. چه ادایی شده‌ای آقای آ و ب، لابد بعدش هم می‌خواهی اضافه کنی عظیم بودی، همچون آغری داغی عظیم بودی...