اگر شیخ ابوسعید ابوالخیر در روزگار ما زندگی می‌کرد و می‌دید آدم‌ها دارند بی‌وقفه درباره‌ی همه‌ی چیزهایی که می‌دانند و نمی‌دانند نظر می‌دهند، حکم صادر می‌کنند، به همدیگر می‌پرند، کاه را کوه می‌نمایند، تجربه‌های شخصی خود را کلی قالب می‌کنند و این را هم بسیار بد و چند ساعت پس از پیشگویی‌های داهیانه‌ی سراسر نبوغ اما غلطشان به درفشانی ادامه می‌دهند، به سیم آخر می‌زد و روح سعید سکویی در او حلول می‌کرد: دو دقیقه خفه‌خون مرگ بگیرید، پدرسگا. اگر هم سال‌ها بعد این بی‌حوصلگی و بی‌اعصابی را به روی مبارکش می‌آوردند دست پیش را می‌گرفت که پس نیفتد: آن اوقات ایام قبضمان بود، اکنون در بسطیم و از آن مرحله گذشته. شاید هم چشمکی به دوربین می‌زد که دیدید چطور کیش‌وماتشان کردم و سنگ دشمنان این راه را به خودشان برگرداندم؟ پس بی‌زحمت هر کس همان جایی که هست بماند و قدم رنجه نکند و پیش نیاید تا شاید سکوت بیاموزد...