همه یه روز می رسن به یه جایی که چند قدم اون ورترش "سدره المنتهی" قرار داره. اون موقع همه واسه خودشون یه "محمد" می شن. یه محمدِ بی معجزه و رسالت. یه محمد که باید تمام "جبرئیل" هایش را پشت بگذارد و تنها به آن جا برود. جبرئیل هایمان ، هر کس که باشند، چه پدر و مادر، چه خواهر و برادر، چه دوست و رفیق، چه معشوقه و نگار و یار باید بمانند در پشت سر. باید به تنهایی وارد آن جا شوی. باید به به تنهایی آن جا را بشناسی. هیچ کس اجازه ی ورود به آن جا را ندارد. هیچ کس نمی تواند که به آن جا وارد شود. باید به تنهایی بروی، غرق بشوی و برگردی. "سدره المنتهی" همانجایی ست که به "اوج شهود" می رسی...