اینجا از آن موقعی که رفته اید زیاد تغییری نکرده است علیا مخدره. همان آدم ها با همان رنج ها و دردهای قدیمی سر در گریبانند. فقط اندکی غلظت سیاهی و تلخی در این حوالی بیش تر شده و دیگر نه جهان مکان امنی ست و نه شب و نه حتی شعر. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم. آن روز با عمه جان در ایوان به چای عصرانه نشسته بودیم که به یادتان افتادند. دستور فرمودند عودی روشن کنند و با بویش آرام گشتند. حسن یوسف های حیاط همایونی بهتر از هر زمانی شده اند. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم. آن روز جناب شهزاده سراغتان را گرفتند. به دروغ و با تردید گفتم خبر ندارم. دلواپستان بودند. نمی دانم از سر دلتنگی یا از سر عشق. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم. رعیت علم اعتراض و بدخواهی علیه دستگاه همایونی برداشته که حکومت ناکارآمد است و افراد صاحب منصب نالایق تر و ال و بل. اخبارش را شنیده اید شاید و جان نثاران به گوشتان رسانده اند شایدتر. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم. ظل ا... چند هفته پیش برای شکار به دوشان تپه رفته بودند. آهویی را دیدند و خواستند با انگشت همایونی ماشه را بچکانند که دستشان لرزید. یحتمل یادشان افتاده است که شما چه قدر آهو دوست دارید و چه قدر ناراحت می شدید از دستشان اگر باخبر می شدید. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم. اینجا پر است از این اتفاقات روزانه ی معمولی جالب. آمدید برایتان شرح مبسوط می دهم...