از بیست و چهار ساعتی که با هم بودیم، بیست و پنج ساعتش رو با خودش زمزمه می کرد که عشق هزار تا شکل داره، بهترینش بوسیدنه. پا می شد که بره. می رفت. صدای پاش رو می شنیدی که داشت دور می شد. بر می گشت. نزدیک می شد. دست می کشید رو موهام. می گفت پس کی بلند می شن؟ آه می کشیدم. نمی دید. می خندیدم. می دید. می گفت. سفید شدن. سفیدتر از همیشه. یاس های کوچک سپید. می بوسید. دست تکون می داد. هزار و یکمین شکلش رفتنه؟ جواب نمی داد. دور می شد. نزدیک نمی شد. فقط دور می شد...