فک کنم از همینجا شروع کردم. از غروب تاریک پاییز. از جمعه اول. از ناخن انگشت شست. از اولین دانه ی تسبیح چویی ای که بهم هدیه داده. آره. اره. از همینجا شروع کردم. شروع کردم به کنار گذاشتنش...