بعضی وقتا آدما می رن چون فقط باید برن. نه چیزی به دست میارن و نه چیزی از دست می دن. صرف رفتن...
بعضی وقتا آدما می رن چون فقط باید برن. نه چیزی به دست میارن و نه چیزی از دست می دن. صرف رفتن...
آره کلمنتاین، آره. شاید فراموش کردن همه چیز ممکن نباشد ولی به یاد نیاوردن شان چرا. ممکن. ممکن تر. خیلی ممکن تر...
و من دیگر آدمی نیستم که در آغوش زمستان، به یاد اردیبهشت بیفتم و بهار بهار کنم...
سریع تر از رنگین کمان پاییزی، سریع تر از بوسه ای ممنوع، سریع تر از سقوطِ حقیرِ کلمه از ذهن به کاغذ...
کارملیتا می گوید ما با بیش تر سوختن، زیباتر می شویم و زوربا می گوید برای شعله هایی که گر گرفته اند، فرقی نمی کند باد از کدوم سمت بیاد...
برای سال ها سال قرار گرفتن در یک قاب با انسان هایی که دیگر نمی توانی ببینیشان...