و حالا از چشمانم به جای اشک، حروف بی صدا می لغزند بر روی گونه هایم...
و حالا از چشمانم به جای اشک، حروف بی صدا می لغزند بر روی گونه هایم...
و گاهی دوست داشتن برای هیچ چیز کافی نیست و در عین حال تنها چیزی ست که می توان به آن دست برد و از پریدن دست برداشت...
با تو می توان تمام راه ها را پیمود بی آنکه کلمه ای گفت. و آره. این هم قداست داره و هم کراهت...
انگار اون شب لعنتی چند سال طول کشیده و اون برفی که اون شب می بارید هنوزم می باره و به کشیدن ته مانده ی حرارت تنم ادامه می ده...
استفاده از کلمه برای ابراز احساسات، بزرگ ترین بدبختی آدماس...