نزدیک تر از تحیر و دورتر از سکون و مبهم تر از یک راز برایم دست تکان می دادی...
نزدیک تر از تحیر و دورتر از سکون و مبهم تر از یک راز برایم دست تکان می دادی...
خاطره ایستاده بود تن در تن اردیبهشت. با تو و سیگار و لبخند...
تنهایی همین است. لب گرفتن از خود. همخواب شدن با خود. نعوظ از نزدیک برای خود. این بهترین تعریف تنهایی است. این بهترین ترسیم تنهایی است...
صدای فروغی که همراه با قطرات باران بر جانم فرو می رود، می تواند همان کاری را با من بکند که انولا گی با هیروشیما کرد...
آدمی خیانت می کند، حتی به ریشه هایش. آدمی بر می گردد، حتی به کسانی که به آنها خیانت کرده...
می گوید به دختر آینده ات رحم کن و نمی داند که این حرفش فقط میزان مصرف وینستون قرمز را در من بیش تر می کند...
و زنی به حزن آغشته در زیر باران بی امان موهایش را می فروخت....
زخم هایت آدمی را به رقص وا می دارد. رقصی مستانه و سرخوشانه. در زیر باران. در درون مه. در هنگام سحر. زیر تاریکی مطلق شب...