برای زخم های عیسی، مرهم بهتر است یا مریم؟...
در روزهای دوری که اسمشان را به یاد نمی آورم، نوشتن معنای تسلی بود و بوی تسکین می داد، مگه نه کلمنتاین؟...
یکی آمد و خنده یمان را دزدید. یکی آمد و قلممان را شکست. یکی آمد و دفترمان را سوزاند. یکی آمد و امیدمان را بُرید. یکی آمد و شرابمان را ریخت. یکی آمد و سیگارمان را خاموش کرد... و یکی رفت، کسی که دوستش داشتیم و دوستمان داشت، بی آن که حتی به پشت سر نگاه کند...
.
.
.
و ما ماندیم... بی خنده، بی قلم، دفتر، امید، بی شراب و سیگار... و بدون زیبایی!...