دلش میخواست تکشاخی وسط پیشانیاش داشته باشد یا بتواند شیهه بکشد یا از نور فرار کند؛ اما انسان بود، به طرز ناجوانمردانهای انسان بود...
دلش میخواست تکشاخی وسط پیشانیاش داشته باشد یا بتواند شیهه بکشد یا از نور فرار کند؛ اما انسان بود، به طرز ناجوانمردانهای انسان بود...
مایاکوفسکی در هزار و نهصد و شانزده نوشته است:
پل سقوطم را نخواهد دید
جام زهر را نخواهم نوشید
و یارای فشردن ماشه را نیز بر شقیقهام ندارم.
هم او چهارده سال بعد با شلیک گلوله خود را کشته است...
یا دهر اف لک... سفیدی سر را تحمل کردم. تارموی سفید روی سینهی راستم را هم... اما سفیدی ریش؟ ما ذلک الظن بک... زود نبود و ناگهانی و غیر منتظره؟...
...Sadece sevmek, sevilmek, sevismek, sevdalanmak, sevdalik, sevdicegim, sevmek
لایهی سفید. هالهی مرگ- سایه، اندوه. آدم از بعضی روزهای زمستان سالم بیرون نمیآید. حزن پیچنده. زوال هر چه هست و نیست. آدم به هیچ چیز عادت نمیکند. هیچ چیز را هم از یاد نمیبرد. تنها یک بار. تنها یک بار کافی است تا برای همیشه بماند، تازگیاش را از دست بدهد و در وقت لازم، در تو جولان بدهد. آدمی باید زجر بکشد. آدمی فقط زجر میکشد. آدمی همیشه زجر میکشد. تمام تقلاها برای لحظهای آسودن. بیارزش. بیاهمیت. دستنیافتنی. سراب. ایستادن خون از حرکت. مردگی. کبودی انگشتان. ناچیزی. بدچیزی. بیچیزی. زادهی رنج و بندهی ضعف. آن شب، آنها که لختِ گوشت، بیحایل و حجاب، سردی را لمس کرده است. حقیقیترین شکل تجسمیافتهی آدمی. خونمردگی. در حال عادت نکردن. در حال از یاد نبردن. در حال زجر کشیدن. در حال زجر دادن. در حال زجر دیدن...
حاکمان اخته؛ بیکیر و خایه... با دست خود بریده...بینشان نرینگی... در لای پایشان هیچ چیز نیست جز یک سوراخ نرم... لایق لعن و طعن... بشاشید بر مقاومتی که فرماندهش ریشش را رنگ میکند... بشاشید بر دولتی که دیپلماتش در بند دکمهی سردست خود است... بشاشید بر مقاومتی که نظامیهایش دست ریشبنفشها و پیشانی عباقهوهایهای گوهی را میبوسد.. بشاشید بر تمام جندهها و جاکشها و جاسوسها و پاندازهایی که حرف از "مذاکرهی گردن و شمشیر" میزنند... بشاشید و نبخشید... بشاشید و فراموش نکنید... بشاشید و بشناسید دلالهای ذلت را...
خیابان
خیابان خوابرفته
خیابان خوابزده
خیابان خوابمانده
که در وداع مردم
به خواب مجبور شده
مردمی که دیگر
نمیشتابند به بیدار کردنش
تمام غمها و شادیها
تمام مرگها و زندگیها
در او معنا یافته
در او جریان داشته
سرخ خون هم دیده
سرخ شراب هم چشیده
آغوشش همیشه باز
برای ریشه
برای تف
برای جنگ
برای بوسه
برای کند سردرگمی
برای تند سرخوشی
خیابان حالا میداند
خیابان حالا در یقین مطلقش
از پس تزلزلها و تردیدها
میداند که دیگر
آدم و انسانی نمانده
تا قدم بگذارد بر رویش
و بیدارش کند در سرخ زایش روز
آخرین قدمها
قاصد آخرین آدم بودهاند
و او باید این را بپذیرد
که همیشه پذیرفته
هرچیزی را
بیشکوه و گله
تمام مقدرها را با تمام تنش
در اوج بیداریاش...
که حرف زدنش نه از روی نداشتن حرف، از گفتن نداشتنش است. تمام طفره رفتنش در همین جاست. جای شلاق و زخم فحش و اسارت میلهها گرم است در تن و جانش که زبانش بند میآید، یا خود بند میآورد. با خشم و حزن همزمان دویده به صورتش مکث میکند و لال میشود و صم بکمی که نچشیده و نکشیده. هر چند هم چشیده و کشیده و نگذشته. هنوز در او و با اوست. تمام آن روزهایش را انگار کن که درون صندوقچهای گذاشته و خیال چرخاندن کلید هم در فکر و ذکرش نباشد. از دستش خلاص نشده. تمام نشده به نوعی. به نحوی هنوز او را به خود مشغول میکند و نتوانسته آن حس تحقیر شدید را شکست بدهد که ترجیح میدهد دم نزند. چیزهای دیگر و بدتری هم باید باشد لابد. آن ندانستهها و چه برسرآمدهها و از سر گذرانیدهها که سر و سری با روضهی مکشوف داشته باشد. او نیمه تمام به بیرون آمده و دوان دوان تلاش کرده به زندگی برگردد و از همانجایی که باقی مانده، از سر بگیرد و ادامه بدهد. اما کوهی لرزیده و سنگی لغزیده. فهمیده و خم به ابرو نیاورده و افتاده به خودخوری؛ شکستخوردهی شریف...
Pirimiz ki cok yasasin, saglikli kalsin, butun hayati boyunca sadece bir seyi bize ogretmek istedi. ve bunu da soylelerek degil de, yapmakla bize ogretti ve simdiye kadar yasinin ilerlemesine ragmen hala da ogretmekte. sadece o ofkeli ve hircinlastigi ve kanin costugu zamanlarda yere goge ates sacan diliyle o ogretmek istedigi seyi direct olarak soylerdi. ki zinhar ama zinhar helalla haram arasinda fark bilen ve en onemlisi de sofraniza heram ekmek getirmeyin. sefalete bile olsa, katlanin ama asla harama yaklasmayin ve ondan uzak gezin, ki kendisinin hayati da, cektigi acilarda bunun en buyuk kanitidir. her seye katlanmak ama haramla helali ayri tutun ki burdan gelecek belalarin haddi hesabi yoktur. bir omur bunun ustunde durdu ve titredi, yalniz bir agac gibi ki dunyanin en sert ruzgarlarina karsi ayakta kalmakla ugrasir gibi. pirimiz cok yasasin ve sagligi sihhati yerinde olsun, yillarca, uzun yillarca...