بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

159

قبلاً می‌گفتند آدم‌ها را در سفر بشناسید. بعدها فرمودند هر آدمی میانگین شخصیت پنج نفری است که با آن‌ها معاشرت می‌کند. یا آدم را می‌توان از روی گوشی‌اش شناخت. این‌ها که سهل است، شما اگر آدم‌شناس باشید می‌توانید آدم را از روی آشغال‌هایش هم بشناسید. حتی برای سنجش صحت این حرفم به سطل آشغال اتاقم سرک کشیدم: پاکت سیگار، شکلات سفت به‌درد‌نخور، خودکار، کاغذ، دستمال کاغذی. نویسنده مرده و شما آزادید که برداشت خودتان را داشته باشید. اما وقتی دیروز دوستم داشت مرا به دوستش معرفی می‌کرد فکر کردم که چی بهتر از توصیف کسی که دوازده سال است یکدیگر را می‌شناسیم درباره‌ی آدم: بله، ایشان هم فلانی است، کودک درونش سال‌هاست مرده، هاله‌ی ابسوردی دورش را گرفته، البته خود من شیخ صدایش می‌کنم، و بعد هم که نگاه متعجب دوستش را می‌بیند با خنده اضافه می‌کند که البته تساهل و رواداری زیادی دارد، می‌توانی کنارش راحت باشی. نیم ساعت بعد که داشتیم درباره‌ی بد بودن آبجوهای خودگرفته و علاقه نداشتن من به رقص مردان و اصلاً مسخره و مضحک بودن این کار حرف می‌زدیم و دوست دوستم هم وسطش به فلان زیبارو‌ی مه‌پیکر اشاره می‌کرد و می‌گفت الآن دوستت فکر می‌کنه من هم بایم و هم استرایت و من هم می‌پرسیدم بای و استرایت یعنی چی و اونم جواب می‌داد ولش، دیدم که چقدر دوستم حق دارد و چقدر خوب مرا شناخته، که کودک درونم سال‌هاست مرده و هفت کفن پوسانده، که حق دارد شیخ صدایم کند، هرچند شیخی آسان‌گیر، هم بر خودش و هم بر دیگران، اما درباره‌ی ابسوردی و این‌ها پاک به خطا افتاده، که بیهودگی دورم را نگرفته، فقط هاله‌اش ردایی‌ست که انگار برای من دوخته‌اند. آن لحظه می‌خواستم وسط کافه بلند شوم و پیشانی دوستم را ببوسم اما ممکن بود دیگران فکر کنند من بایم آن هم در حالی که استرایت هم نیستم. برای همین به فنجان قهوه ترک چشم دوختم: قبلاً کنار این قهوه یک چکه آب هم نمی‌دادند که آدم بتواند تلخی‌اش را راحت‌تر قورت‌ دهد؟ چه آدم‌های عجیبی هستید شما، چه کشور عجیبی‌ست اینجا...

۰۶ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

158

که خواب ببینی کسی گریه می‌‌کند و زجر می‌کشد و کمک می‌خواهد و در بیداری نتوانی به سویش بشتابی...

۰۶ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر
آ و ب

157

Yenilmek ama yorulmamak mi yoksa yenilmemek ama yorulmak mi? Bugün böyle derin mevzulara kafa yoracak kadar iyi değilim. Tabi bir de en beteri var ki Allah insanın düşmanının başına getirmesin, o da yorulmak ve yenilmek ya da yorularak yenilmek. Bir de tabi bulunmayan var, ya da bizim göremediğimiz: yenilmemek ve yorulmamak, ama daha kimseler bulamamış bunu, bulamayacak da galiba…

۰۲ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر
آ و ب

156

می‌پرسد یعنی آرزویی نداری؟ معلوم است که دارم دیوونه، مگه میشه نداشته باشم؟ اگه آدم بتونه بدون هوا زندگی کنه بدون آرزو هم می‌تونه، حتی اگه بهتر نگاه کنی این دو تا یکی‌ان، اونایی که میگن آرزویی ندارن و همین‌طوری دارن نفس می‌کشن فقط درغگوهای خوبی هستن، اما چون خلم آرزوهامم نصیبشون رو از این خل بودنم گرفته‌ن، مثلاً من می‌خوام خیلی خوب فارسی بلد باشم. نه که الان فارسی کیلی کیلی سخت. مزه نریز و اینجوری که انگار غول دیده‌ای بهم نگاه نکن. آدم باید در هر چیزی با بهترینای اون مقایسه کنه و اگه دید عددی نیست ادعایی داشته باشه، یا چه می‌دونم غنای نفس و سلامت قلب. آخری را که می‌شنود بلند می‌گوید آمین آمین. خدا به من عمر بدهد و به تو نفس تا من دعا کنم و تو آمین بگویی. به آشپزخانه که پا می‌گذارم طنین صدایش هنوز در گوش‌هایم است: آمین آمین آمین. بر که می‌گردم به پذیرایی، خالی، تاریک، شب. آنچه را به راز گفته‌ام به آواز می‌شنوم اما هنوز آنچه را در تاریکی کرده‌ام در روشنایی نمی‌بینم...

۰۲ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر
آ و ب

155

مثل شکاری که از تله نجات یافته اما دارد فکر می‌کند که نکند خود همین هم تله‌ی شکارچی باشد؛ همان دلهره و همان ترس و همان تردید. و بنگ...

۰۱ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر
آ و ب