دوست داشتم شاعر باشم. می توانستم در تمام لب های جهان اسم تو را به حرف در بیاورم. ولی نقاش بودن. آه. کاش نقاش بودم. می توانستم چشمانت را جهان در جهان دوباره بیافرینم...
لبان خشکیده. دود سیگار. صدای باران. نفرین آینه ها. لعنت قاصدک ها. خاکستری ابرها. زخم شقایق ها...
گلوله ها به رقص در خواهند آمد. سربازها کشته خواهند شد. مادران گریه خواهند کرد. و ما دوباره از خاکستر خود متولد خواهیم شد. و ما ادامه خواهیم داد. برای مرگی دگر، زندگیی دگر، بوسه ای دگر و آغوشی دگر...
باید این فلاکت را پایان بدم. فلاکتِ از این زخم به آن زخم پناه بردن را. از این رنج به آن یکی. از این مصیبت به مصیبت دیگر. یه دفعه ممکنه چشم باز کنی و ببینی سرتاسر زخمی. باید زخم را بوسید و سپس گوش تا گوش سر برید...
راست می گویی. آدم باید بیفتد دنبال رویاهایش. حتی اگر سیاه باشند...