از تو باید راه افتاد. از تو باید راه رفت. از تو باید زندگی کرد. از تو باید خندید. از تو باید مُرد...
با تو سقوط زیباست. دوزخ زیباست. آتش زیباست. سوختن زیباست. با تو مرگ زیباست...
مأیوس تر از گریهی کودکی که مادرش را از دست داده...
نامأنوس تر از خندهی مادری که فرزندش را...
برای کسی که از چشم تو افتاده، چه آسمانی؟ چگونه بلند شدنی؟ کدامین پروازی؟...
هنوز هم می پرسی از خودت. هنوز هم تقلای فهمیدن داری. هنوز هم کلنجار می روی با خودت. هنوز هم زجر می دهی خودت را...
و من می اندیشیدم در زیرِ آفتابِ سردِ زمستان. دستانت چرا دستانم را لمس نکردند؟ لب هایتت چرا نامم را صدا نزدند؟ چرا شانه هایت را از من دور کردی؟ چرا بوسه هایت به لبانم فرصت نفس کشیدن ندادند؟...
+ چرا در متن های تو، جای من خالی ست؟....
++ چراهای نفرت انگیز...