بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

195

حالا درست است که من حالم از شما به هم می‌خورد و شنیدن گندکاری‌هایتان موجب شد که بالا بیاورم و دستتان برایم رو شد اما این‌ها که دلیل نمی‌شود با شما قلیان نکشم و عشق و حال نکنم و گل نگویم و گل نشنوم. اصلاً وقتی صلح است میان کفر و اسلام و گرگ و بره چنان کنار هم خفته که انگار مادر و فرزند، من چرا با شما هنوز در نبرد باشم؟ 

۰۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر
آ و ب

194

عکس را باز می‌کنی و پیشنهاد شغلی را می‌بینی که پر بدک نیست، در زمینه‌ی رشته‌ای که چهار سالت را گرفته است، آن هم در دوردورها، بهانه‌ای برای سر باز کردن همان وسوسه‌ی قدیمی: رفتن و دور شدن و پشت سر گذاشتن و از نو ساختن و آزمون زمین‌ها و زمینه‌های تازه، اما به خودت می‌آیی و نهیب می‌زنی که هشت سال برای فراموش کردن خیلی چیزها کافی‌ست، آسمان همه جا یک رنگ است و آدم‌ها همان و بیزاری‌ات از آن‌ها همان و از همه مهم‌تر (بدتر؟) تو همان تو دلایلت برای خودت و برای من نیست و آدم مسلطی می‌طلبد برای پیشنهادکننده و هر دو سرپوشی بر این که تو می‌خواهی در اینجا بپوسی و زه بزنی و از تب‌وتاب بیفتی و مطابق میل خودت زندگی کنی و پای مکافاتت بایستی. ابلهی، خیلی...

۰۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۰۶ ۱ نظر
آ و ب

193

بر من نمی‌گذری مگر به حیرت و حرمت و حسرت، پیچیده در هاله‌ای از حکمت، همان حکایت کهن شکرِ با شکایت...

۰۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۰:۵۰ ۱ نظر
آ و ب

192

کسی که آشنایی‌اش با تو محدود است به نامت، پشت تلفن می‌گوید من فقط مونده‌ام شما چطوری این‌قدر آرومید، اونم درحالی‌که معمولاً ترکا خیلی جوشی‌اند و تو با به وقتش حرص‌هایم را خورده‌ام و به شما هم توصیه می‌کنم آروم باشین، سروتهش را هم می‌آوری و چند ساعت بعد که مشکل خودبه‌خود حل می‌شود، آن را به فال نیک نمی‌گیری، بلکه دلیلی بر دور شدن از آن سال‌های تندخونی و تندخویی، نام دیگر جوانی و خامی، و نشاندن خونسردی به جایشان، مثل همین لیوان شیر گرمی که جایگزین چای شبانه‌ات کرده‌ای، یا دست برداشتن از سرزنش آدم‌ها و دل سوزاندن به حال و روزشان و شاید هم سرنوشت ناگزیرشان: خواسته‌اند اما نتوانسته‌اند، عین خودت که خیلی چیزها را خواسته‌ای اما نتوانسته‌ای، عین همین مورد که می‌خواستی و می‌رفت که نتوانی، بی‌آنکه کوتاهی از تو باشد، و بازتاب این جمله هم به تو برمی‌گردد و هم دیگران: بی‌آنکه کوتاهی از آنان باشد...

۰۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۵۵ ۱ نظر
آ و ب

191

از موزه که درآمدیم به دکتر گفتم اون ویدیوی مصاحبه با تماشاگران فیلم کیارستمی یادت هست؟ گفت آره و زد زیر خنده و من هم جوری باهاش همراه شدم که دوسه زیبارو برگشتند تا ببینند این دیوانه کیست. می‌خواستم بگویم بیایید تا فرصت هست برگردید و این آستانه را رد نکنید که دیدن زنجیر و زمختی‌های داخل با روحیه‌ی ظاهراً نرم و لطیف شما نمی‌خواند. نمی‌دانم به تاوان کدام گناهم دارم در این دور و زمانه زندگی می‌کنم: دور و زمانه‌ی شوخی‌های تلخ و خواجگان خیالباف. برای گشت‌وگذار به خانه‌ای تاریخی می‌روی و ناغافل می‌بینی که یکی از زیرزمین‌ها را اختصاص داده‌اند به کارهای کسی که به کاندینسکی گفته زکی. همین بود دیگر؟ همان که به خط و دایره علاقه‌ی وافری داشت؟ نادیده به من اعتماد کنید که کارهای این آقای زنده چند درجه از کارهای آن مرحوم پرت‌تر و انتزاعی‌تر بود. طبق معمول هم که میمون هرچی زشت‌تر، اداش بیشتر: از کتاب تمام رنگی با کاغذ گلاسه گرفته (آه از آن درختانی که در این راه بریدند) تا راهنمایی که زورش می‌آمد دهنش را باز کند و ما را در کشف روابط اجزای این جنگل تاریک راهنمایی. این ترازو اینجا چه کار می‌کند؟ این گوی‌ها یعنی چی؟ این خاک رو اضافه آورده بودید که ریخته‌اید اینجا؟ در داخل هم به دکتر می‌گفتم بیا هر چی زودتر بزنیم بیرون تو رو قسم به اون سه‌چهارتا نقطه‌ای که در ناحیه‌ی پیشانی سرت کاشته‌ای تا سبز شوند، تنفس این هوا ملولم می‌کند. او هم جواب می‌داد که شیخ چقدر نق می‌زنی، دو روز اومده‌ایم که حال‌وهوایی عوض کنیم و از غم دنیا فارغ شویم. لااقل موزه‌ی عصر آهن را ترجیح می‌دادم: صراحت آن گورها و استخوان‌ها و خاک و پایان همیشه تکراری یادآورنده و تکان‌دهنده و خوارداشت مرگ و زندگی و دغدغه‌ی بچگانه‌مان و خواب‌های پریشانمان را به این پرده‌ها ترجیح می‌دهم...

۰۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر
آ و ب

190

بر دوش او پرسشی ساده اما سهمگین سنگینی می‌کند: چگونه می‌توان خود را از زندگی خلاص کرد بی‌آنکه از زندگی خلاص شد؟ ترجیح می‌دهد به جواب نرسد چون می‌داند این عطش از آن عطش‌هاست که آدم را اندوهگین می‌کند...

۰۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر
آ و ب