بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

۱۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

مادام که قدیس نیستیم...

همبن را می‌خواهم، می‌خواهم به آنجا برسم که هم برای بت‌های دیگران و هم برای بت‌های خودم، ابراهیم باشم...

۰۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر
آ و ب

مرگ تکه تکه...

عصمت اوزل در یک شعرش از رمانی به نام "مرگ قسطی" می‌گوید که منتقدان با تفسیرِ "ابتدا بمیر و سپس بپرداز" از روی آن رد شدند. حدس زدم منظورش رمان سلین است و همان هم بود. جالب اینجاست که اوزل در سال هزارونهصدوهشتاد ازا ین کتاب حرف می‌زند و کتاب در سال دوهزاروهفده به ترکی استانبولی ترجمه می‌شود؛ شاعری در مقابلم نیست که معتقد باشد "شعر بنویس و به دیگر چیزها کاری نداشته باش"...

۰۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر
آ و ب

بی‌عنوان

"گناه بنیانی مرد، بزدلی‌ست؛ گناه بنیانی زن، بی‌رحمی. ناتوانی بنیانی مرد، پریدن است؛ ناتوانی بنیانی زن، بخشودن"...

۰۳ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۶ ۰ نظر
آ و ب

انفعال در عین افتعال...

دوستی که پزشکی می‌‎خواند و از بد حادثه با من هم‌اتاقی شده بود، اولین کسی بود که دیدم دارد کتاب صوتی گوش می‌دهد. فکر می‌کنم ترم دوم دانشگاه بود و من تازه شروع به خواندن کتاب کرده بودم و او با دیدن علاقه‌ام چندتایی از فایل‌ها را به من داد. آن فایل‌ها بعد از مدت طولانی و بدون آنکه به آن‌ها گوش بدهم، پاک شدند. آن روزها رواج کتاب صوتی و پادکست مثل امروز پررونق نبود. به نظرم رواج این جور محصولات صوتی و گوش‌محوری را باید در نقالی جست و داغ شدن بازارشان هم بیشتر حرکت در امتداد و به گذشته است تا به آینده. آدم‌هایی که دور هم جمع می‌شدند، برای گذران وقت به داستانی (شاهنامه؟) گوش می‌دادند و نقال، آشنا به فوت و فن خواندن و لحن صدایش آن‌ها را دچار هیجان و خوشحال یا غمگین می‌نمود. تا سال‌ها بعد که صنعت چاپ درست می‌شود نقالی داغ است و مورد رجوع. اما بعد از صنعت چاپ هم، به دلیل دور بودن ایران از مرکز تحولات جهان و هم سطح سواد پایین عمومی، تأثیر خود را از دست نمی‌دهد. اما دگرگونی بزرگی هم در سال‌ها بعد رخ می‌دهد. رمان به وجود می‌آید یا نوشته می‌شود و با توجه به تکثیر راحت آن در سایه‌ی صنعت چاپ و راه خود را به اندرونی خانه‌ها پیدا می‌کند و بعد هم برق و رادیو که نمی‌تواند ادامه‌ی حرکت رو به جلوی کتاب و رمان را تحت تأثیر قرار دهند. سپس تلویزیون هم به عنوان جدیدترین راه ارتباط با جهان و سرگرمی به وجود می‌آید و این روزها هم که دنیای ارتباطات و عصر اطلاعات و الخ. یکی از دلایل اصلی عدم موفقیت رمان در ایران را همین عادت به نقالی و ورژن مذهبی آن، منبر می‌دانند. انسان سخنگو در هنگام سخنرانی می‌تواند دچار حواس‌پرتی‌های مکرری بشود و سررشته‌ی کلام را به راحتی از دست بدهد. چیزی که به وفور در رمان‌های ایرانی  هم می‌توان دید. ایرانی عادت کرده و دوست‌دار سخنرانی نمی‌تواند رمان بزرگ بنویسد و در هنگام نوشتن دچار امراض سخنرانان می‌شود و نمی‌داند کجا تمام کند و کجا ادامه دهد و از هر فرد و ماجرا چه قدر و چه گونه بنویسد. حالا برگردیم به سوال اصلی. چرا بازار محصولات صوتی داغ شده است؟ چرا با شیوع بیمارگونه‌ی پادکست و کتاب صوتی مواجه هستیم؟ انسان عصر ارتباطات وقت کافی برای رسیدن به کارهای مورد علاقه‌اش را ندارد. این خود یک مرض رایج است که انسان‌ها دائما از نداشتن وقت می‌نالند. برای همین ناچار است که چندین کار را با هم انجام دهد. می‌خواهد کتاب بخواند ولی وقتش را ندارد. راه حل ساده است. هنگام رفت یا برگشت از کار می‌توان کتاب صوتی گوش داد. در مترو، تاکسی، قطار و الخ. علاوه بر این انسان خسته‌، انسان فرسوده در هنگام کار و احاطه شده با شبکه‌های اجتماعی نمی‌تواند متن طولانی بخواند، چه برسد به کتاب. برایش یک فایل صوتی از یک یا چند متن-موضوع تهیه می‌کنیم و او به این‌ها گوش می‌کند. به هر حال باید از تمام مواهب تکنولوژی بهره برد. اما چرا کتاب صوتی-پادکست تنها سراب‌واره‌ای از خواندن و اندیشیدن و سنجیدن را به آدم نشان می‌دهد؟ چون در این فعالیت فکری-فرهنگی فرد نقش اول نیست. فرد خودش نمی‌خواند، نمی‌اندیشد، نمی‌سنجد. علاوه بر این به دلیل گاها همزمانی با دیگر امور تمرکز لازم هم برای این کار فراهم نیست. یکی دیگر متنی برایش می‌خواند و او نشخوارشده‌ی دهان او را می‌خورد. بسته به تسلط خواننده/گوینده/تهیه‌کننده و لحن و لهجه و تندی و کندی خواندن او و تأکید یا اغماض او بر کلمات، عملا نه با یک کتاب واحد که با یک خوانش فرد از آن کتاب مواجه می‌شویم. فرد دوست دارد ورزش کند، عرق بریزد، لذت ببرد اما به هر دلیلی نمی‌تواند. ما به او می‌گوییم مقابل تلویزیون بنشین و یک مسابقه‌ ورزشی تماشا کن. فرد مقابل تلویزیون فرق چندانی با شنونده‌ی کتاب صوتی ندارد. هر دو کار خاصی انجام نمی‌دهند و فکر می‌کنند کار خاصی انجام می‌دهند و به فرهیختگی خود هم افتخار می‌کنند. هر چه باشد ببر کوردستان هم خود را به زحمت می‌اندازد و کتاب یک گوریل را برای ما روخوانی می‌کند. اما خب با تمام این شیوع مرض‌گونه، این یک بازگشت است. نقالی از بین نرفته است و تنها خود را با تکنولوژی روز وفق داده است.


+ تا به حال نه کتاب صوتی گوش داده‌ام و نه پادکست.
++ یکی دو روز بعد از این یادداشت یک شبکه‌ی اجتماعی جدید جای خود را بین مخاطب ایرانی باز کرد. "کلاب‌هاوس" که بر پایه‌ی ارتباط صوتی و الگوی چت‌روم‌های یاهو با کیفیتی بهتر ساخته شده است؛ برنامه‌ی مورد علاقه‌ی انسان منبردوست و منبرخواه ایرانی. 

۰۳ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۳۵ ۱ نظر
آ و ب

نابلدها...

آدم‌ها را از خودم دور می‌کنم. انگار با نزدیک شدن به من، به همان باتلاقی که من دچارش هستم دچار خواهند شد. برای باقی‌مانده‌ها حرفی ندارم. می‌‌دانم که انقدر تلخی دیده‌اند که ماندنشان چیزی برای عرضه، دلیلی برای هم‌چنان بودن دارد. اگر ناراحت و دلگیر می‌شوند، اگر دیگر با من حرفی نمی‌زنند، اگر بی‌خبر از هم غم‌هایمان را می‌خوریم و رنج‌هایمان را می‌کشیم، ناراحت نمی‌شوم. چنین حقی از من سلب شده است. چنین حقی را از خودم سلب کرده‌ام. و بلد شده‌ام این را دلیلی برای خوشحال‌ام دانستن. من با حرف‌هایم ناامیدی‌شان را زیاد می‌کنم و با زندگی‌ام هجای افسوس را به آنان می‌آموزم. دور باشند از من. بی‌خبر باشند از من. بی‌خبر باشیم از هم. آتشی که من را می‌سوزاند دامن‌گیر آنان نیز نشود. زهرمار نکنم لذت خوشی‌های کوچکی را که به بهای گزاف به دست اورده‌اند. سلامت آنان در دور بودن از من است. در بی‌خبری از من. من از علاقه‌ام به آنان چنین حقی، چنین حق انتخابی می‌دهم. وای بر آن‌هایی که از این فرصت استفاده نمی‌کنند و می‌خواهند نزدیک‌تر باشند یا بمانند...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۴۶ ۰ نظر
آ و ب

اسید و زیبایی...

شاید بهترین راه برای حفظ زیبایی و مخصوصا زیبایی ظاهری و جسمانی و حفظ عمیق آن در بطون که توسط دیگران تحسین شود، از بین بردن آن زیبایی است. به تمامی از بین بردن و از ان فراتر، زشت کردن، زشت نمایاندن آن زیبایی؛ که آدم‌ها در حسرت حالت قبلی آن زیبایی تا آخر عمر آن را ستایش کنند. برای هم همین یک روز به این فکر کرده‌ام؛ چند لیتر اسید برای از بین بردن زیبایی و در عین حال حفظ آن در گذر زمان لازم است. آره. همین بود. چیزی که به آن فکر کرده بودم. زیبایی. اسید. نابودی ظاهری آن زیبایی. چند لیتر اسید تا از زیبایی به زشتی بغلطی. اما نقطه‌ی مضحک ماجرا این است: کسی این فکر را بیان می‌کند که روزی به خاطر عشق گمان انجام دادن کارهای زیادی را در سر خود داشت. می‌پنداشت و می‌پروانید. بزرگ می‌شدند. چشم‌گیر می‌شدند. با انگشت اشاره می‌کردند. اما در آن روزها نه توانستم کوهی را به خاطر او بکنم و بتراشم، نه از جان عزیزم، که حالا خیلی بیشتر هم دوستش دارم، بگذرم و خودم را بکشم. نه همه چیز را پشت سر بگذارم و به یک جای دور بروم. اگر امروز توان پاشیدن اسید به آن صورت زیبای خوش‌تراش درخشان فلان بهمان را ندارم، آن روز هم آن کارها را نتوانستم. اگر آن خواسته‌ها، قصدها و نیت‌ها در هاله‌ای از علت معقول و آسیب نزدن قرار داشت، این یکی هم به قدر کافی خبیثانه و وحشیانه است. تجلی عدل. این به آن در. پس یادت باشد، اگر یک روز توانستم کوهی را به خاطر تو جابه‌جا کنم، حق آن را هم به دست خواهم آورد تا به صورتت اسید بپاشم و بگذارم دیگران، با یادآوری مکرر آن زیبایی افسونگرت، با ترحمی پیرزنانه و زشت، به ستایشت مشغول باشند...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

چرا چرا چرا...

چرا این فیلترها نارنجی‌اند؟ چرا این توتون‌ها بوی اورامانات می‌دهند؟ چرا واژن‌های کرد بعد از سی سالگی چروکیده می‌‌شوند؟ چرا این جوهرها نم پس نمی‌دهند؟ چرا پرنده‌ها به سوی ناکجاآباد پرواز می‌کنند؟ چرا گاوها به سوی دستمال‌های سرخ هجوم می‎‌برند؟ چرا باید تمام شاعران و فیلسوفان را گردن زد؟ چرا کوچه‌ها، میدان‌ها و خیابان‌ها به آدم می‌خندند؟ چرا نامم را آرش می‌گذارند وقتی که تیر متعینی پرتاب نخواهم کرد؟ اه، چه احمقانه، چه ابلهانه. چرا پاهای من گر می‌گیرند؟ چرا دیگر خیس احتلام‌ها نمی‌شویم؟ چرا دختر مومشکی به من میخ سیاه می‌دهد؟ چرا به سوی قبرستان قدم برمی‌داریم؟ شب چرا سیاه است؟ خانه چرا ساکت؟ آسمان چرا صاف؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا من از خاک و تو از آتش؟ چرا دستان تو بوی توتون و دستان من بوی خاکستر می‌دهد؟...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر
آ و ب

و یک دایره...

نگفتم آنچه را که تا نوک زبانم آمده بود. بدتر از این نتوانستم آن حرف را فرو بدهم، هضم کنم و به خودم بقبولانم. خودم را به شکل یک حرف ناگفته، یک بغض فرو نخورده و یک آتش نسوخته و نسوزانده یافتم. حالا در گلویم هزارهزار دریای سوزان اگر، هزار لعنت بر آن روزی که نگفتم آنچه را که تا نوک زبانم آمده بود...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر
آ و ب

راهی آن سقوط...

مرا وادار به طی کردن راه‌هایی می‌کنند که خود می‌دانم به برهوت ختم شدنشان را. سنگ و سر شکسته، تاوان این سازش، این قبول؛ بهای این سر برنتافتن را خواهم پرداخت اما...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر
آ و ب

رسالت...

"الرساله"ی مصطفی عقاد از همان آغاز نوید یک فیلم کامل را می‌دهد؛ آغازی که در آن سه قاصد پیامبر نامه‌های او را به سه پادشاه بزرگ ایران و روم و مصر می‌رسانند و برخوردهای متکبرانه‌ی آنان با نامه‌ها، در زمان کوتاهی با فتح سرزمین‌هایشان توسط سپاه اسلام جواب داده می‌شود. اگر نادیده گرفتن غدیرخم، دلاوری‌ها و جراحت‌های حضرت امیر در جنگ‌ احد و زندگی شخصی و اهل بیت پیامبر را در نظر نگیریم، فیلم در فاصله‌ی خوبی از دعوای اهل سنت و تشیع می‌ایستد و حرف خود را می‌زند. شهر مرکزی و محوری آن زمان، مکه با تکبر اشراف و ظلم به زیردستان و رواج بت‌پرستی در آستانه‌ی بعثت اخرین پیامبر خدا نشانه‌های خوبی از نحوه‌ی زندگی مستکبرانه و قبول این زندگی و حتی تبعیت بی‌چون و چرا از عقاید پدران و اجداد را در مقابل تماشاگر قرار می‌دهد. جنگ‌افزارها، لباس‌ها، خانه‌ها و حتی کعبه به خوبی مطابق با زمان و مکان آن روزگار طراحی شده‌اند و تفاوت نوع پوشش امپراطوران سه‌گانه با اشراف مکه و مدینه به خوبی مشهود است. پیامبران بزرگی چون موسی، عیسی و محمد هم برای واژگون‌سازی تمدن‌های موجود و هم پایه‌گذاری و حرکت به سوی تمدن موعود با تمام مشخصات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و الهی مأمور شده بوده‌اند و طبیعی‌ست که رسول خدا هم با زنده به گور کردن دختران مخالف باشد و هم با برتری اربابان بر برده‌ها. هم موحدین مسیحی را پاس بدارد و هم مشرکین را انکار کند و سختی شعب ابی‌طالب را به جان بخرد. اما همگام با این تغییر جهانی، آنان آمده بوده‌اند تا معادلات درونی انسانی را نیز تحت تأثیر قرار دهند؛ برای همین صحنه‌ی سرباز زدن بلال از کوبیدن شلاق بر عمار و قبول شکنجه، عظمتی فوق‌العاده پیدا می‌کند. بلال تحت تأثیر رسول خدا، نمی‌تواند دستور ارباب زمینی را ارجح بر ارباب حقیقی خود یعنی خدا بداند و حاضر است تاوان این انتخاب را به هر نحوی بپردازد. برای همین هم رو در رو قرار گرفتن پسران با پدران و برادران با خواهران اجتناب‌ناپذیر است. با در نظر گرفتن این‌ها می‌توان دیدار آیت‌الله سیستانی با پاپ را یکی از بی‌اهمیت‌ترین اخبار برجسته توسط رسانه‌های جهانی خواند. پاپی که در مقابل جنایات مختلف کشورهای قلدر ساکت است، به دیدار کسی می‌رود که حتی بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی توسط آمریکا جرأت ندارد تا به صراحت بانی احراج نظامیان ان کشور از عراق شود و در مقاطع مختلفی حتی به نفع آمریکا و به ضرر چین، سبب استعفای دو نخست‌وزیر عراق هم می‌شود. برای همین خنده‌دار است که یک طرف دیدار بگوید سال‌هاست با اشخاص سیاسی دیدار نکرده‌ام و ذهن ما به سمت دیدار ایشان با ملیجک ریش‌پروفسوری و آخوند ریش‌رنگی نرود. آن دو به سهم خود در به وجود آمدن وضع موجود مقصرند و نمی‌توانند کاری در جهت هدایت انسان به وضع موعود آرمانی انجام دهند. نه اثری از عیسی در آن و نه اثری از محمد در این. هوشمندی پیامبر در جهت مرزبندی با خشونت و خونریزی در جریان جدال گسترش اسلام با بت‌پرستان مکه، با حضور و رهبری و دستورهای ایشان در هنگامه‌‌ی نبردها جبران می‌شود و با عیسای انسان‌ساخته‌ای مواجه نیستیم که به هنگام سیلی خوردن سمت راست صورتش، سمت چپش را پیشکش کند. این ویژگی، با مشرکان و کافران سرسخت و با مومنان مهربان، که اصلی قرآنی‌ست به تمامی در علی هم تبلور می‌یابد و علی میدان‌های خندق و خیبر و احد و بدر، شب‌ها در چاه‌ها می‌گرید و ادامه می‌یابد تا خمینی کبیر که هم شعر می‌گوید و هم ابایی از اعدام چندین هزار نفر یاغی که قصد عملیات مسلحانه دارند، ندارد. آنتونی کوئین با ورود فوق‌العاده و ایفای نقشی مجذوب‌کننده، حمزه را به شکلی جاندار و تکیه‌گاه پیامبر بازسازی و جاودانه می‌کند. فیلم‌ نه لحظه‌های ویژه‌ی چندانی دارد و نه جنگ‌های خارق‌العاده‌ای. اما موسیقی خیلی خوب و روایتی درست و دقیق دارد. نمی‌توان بعد از تماشای این فیلم نیم‌نگاهی به فیلم مجیدی نینداخت. فیلمی که آغازی بد و پایانی افتضاح دارد و نحوه‌ی گسترش اسلام را نمی‌تواند نشان بدهد و میلیون‌ها دلار هم خرج موسیقی بد و جلوه‌های ویژه‌ی بدش می‌شود؛ اما پیامبر عقاد، بشری‌ست مثل دیگران. بشری که هاله‌ی نور ندارد، قدرت ماورایی ندارد. بشری که از کودکان طائف سنگ می‌خورد، که همراه با دیگران و مثل دیگران آجر حمل می‌کند. بشری که مهربانانه پیروانش را به برخورد انسانی و اسلامی با اسرا فرا می‌خواند، بشری که به وقتش رحیم و به وقتش شدید است. بشری که مذاکره‌اش هم راهبردی برای گسترش اسلام و قتح مکه است. بشری که میان مرد و زن، سیاه و سفید تفاوتی قائل نمی‌شود. بشری که مردگان را زنده نمی‌کند، از آستینش نور خارج نمی‌شود. بشری که معجزه‌اش کلام خداست و کتاب. "بشری که از قلب‌ها نفوذ می‌کند، نه از دیوارها"...

۰۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۲۴ ۰ نظر
آ و ب