می دانم که چند روز از آخرین باری که تو را دیده ام می گذرد ولی نمی دانم تو کی مرا آخرین بار دیده ای...
می دانم که چند روز از آخرین باری که تو را دیده ام می گذرد ولی نمی دانم تو کی مرا آخرین بار دیده ای...
یه صبح واسم نامه بنویس. یه عصر باهام برقص. یه شب از خواب بیدارم کن...
پیامبران نگاهش را برای بیداری سرنوشتم نمی فرستد نمی فرستند نمی فرستد...
آخه من کافه باز نبودم هیچ وقت. عینک بدون فریم و سبیل نیچه ای و حرفای بزرگ تر از دهنم و ادا و اطوار الکی رو دوست نداشتم. من تهش توو ساحل هات چاکلت خورده باشم، تو ریزوتو قهوه ترک. ولی خب از اون جاها بود که خیلی دوست داشتم یه بارم که شده با تو برم...
+ آدما حق دارن که عوض بشن.
_ ما هم حق داریم که دلتنگ اون آدم قبلی بشیم...
بیا. بمون. نرو... استیصال لابد همین سه تا کلمه ساده هستش...
این بار پس از صدا کردن و قبل از دور شدنت ،کمی نزدیک تر بیا و لب های خشکم را لمس کن...
من تنها یک چیز را فراموش نکرده ام. تو تنها یک چیز را فراموش کرده ای. به یادش بیار...