آن زمستان با زندگی خداحافظی کردم و به عشق سلام...
.
هنوز باهاش آشتی نکرده ام، هنوز ازش جدا نشده ام...
من، من چاره ای جز آغوش تو ندارم. هر چند پر از شعله، هر چند پر از خنجر، هر چند پر از زخم...
.
.
پناهِ من، آغوش پر از ظلم توست...
برای شب های سخت من، دور بودن شانه های تو عمیق تر از آن چه فکر می کنی، جانکاه است...
آدم وفتی "بیچاره" می شه که می فهمه باید سال ها بدون اون کسی که دوستش داره، زندگی کنه. اینا رو توو هیچ کتابی نمی نویسن...
"از آن اکلیل هایی که با آن پشن پلک عروس ها را می آرایند"...
+ لحظه ی تشخیص ندادن خاطرات واقعی از تصوراتت...
_ آخ آخ...