..."Hem aşkta kaybettik hemde kumar da"
آدما تا یه جایی منتظر می مونن. تا یه جایی امید می خرن. دروغ می پوشن. لبخند هدیه می دن بهت. گله هاشونو مخفی می کنن و در بدترین لحظه به جای فریاد و پرخاش، آه می کشن برات. همه چی یه وقتی داره. یه تاریخی. ما همیشه یه تابی توانی در درونمون واسه انجام دادن بعضی کارا داریم. زندگی هر جوری شده با چرخ دنده های تیزش ما رو با خودش همراه می کنی. کثافت. انکارش می کنیم درست در لحظه ای که در بی دفاع ترین حال کف دستاش مچاله شده ایم...
آدم به عزیزترین چیزش قسم می خوزه معمولا. هوم. پس قسم به غمات؟ قسم به زخمام...
بعد از تو بود که با سیگار آشنا شدم. و نه تونستم تو رو ترک کنم و نه سیگار رو. سیگار اگه ریه هام رو سیاه کرده تو هم روزهایم را...
همان جا بود؟ آن کلیسا؟ آن دیوار؟ آن کوچه؟ آخرین بوسه؟ حالا چند روز از اعجاز بزرگ شهر، از بودن ما در کنار هم می گذرد؟ فرقی هم دارد که بدانی یا بدانیم یا بدانم؟...
نقطه می گذاری و تمام نمی شود. می گویی خداحافظ و هم چنان در مقابل چشمانت هست. خاموشش می کنی و هم چنان به سوزاندنت ادامه می دهد. بعضی از چیزها در این جهان تمامی ندارند ندارند ندارند...