بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

به ادراک رسیده ایم...

دیگر نه فریب گل های مصنوعی را خواهیم خورد و نه فریب این لبخندهای بی جان را. دیگر فهمیده ایم آن بیرون دارد برف می بارد...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۹ ۰ نظر
آ و ب

دقیقا...

عشق زندگی رو و جنایت مرگ رو از عادی بودن در میاره...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۷ ۰ نظر
آ و ب

کی افتادم؟...

آن دیوانه ی همیشه، آن چشمان اغواگر چرا دیگر نگاهت نکردند؟...

+ زمستان. آن زمستان...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۶ ۰ نظر
آ و ب

نبود و این سرآغاز...

لبخندش جان می ستاند و پس نمی داد...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۵ ۰ نظر
آ و ب

ای جانم تصدق خنده هات...

تو همچنان تویی و من همچنان من و "ما"... و ما عبارتی مبهم و موهوم. گمشده در غبار گذر زمان...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

تسلسل پیاپی رفتن و آمدن...

فک کنم از همینجا شروع کردم. از غروب تاریک پاییز. از جمعه اول. از ناخن انگشت شست. از اولین دانه ی تسبیح چویی ای که بهم هدیه داده. آره. اره. از همینجا شروع کردم. شروع کردم به کنار گذاشتنش...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۳ ۰ نظر
آ و ب

کلمه اش رو پیدا نمی کنم...

بیش از حد بوسیدنی و آغوشیدنی و لمسیدنی هستی. مرا به خاطر کافی نبودن لب ها و بازوها و دستانم ببخش...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۱۸ ۰ نظر
آ و ب

لک زده لک...

دلم برای اون صحبت های طولانی، برای گم شدن شهر در زیر قدم هایمان، برای لغزیدن زمان از میان دستانمان، دلم برای آن نیمکت آبی، برای مارلبروهای قرمز، برای خودت، خنده هات و حرفات یه ذره شده...
۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۱۷ ۱ نظر
آ و ب

آه که سرمایش...

دستش به نوازش بلند می شد و به سیلی می نشست...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۱۵ ۰ نظر
آ و ب

مع الاسف...

برای نفرتی که از من در دل پروده ای و در خود ریشه دوانده ای، حرف زدن از دوست داشتن بسیار سانتی مانتال است...

۰۴ آبان ۹۷ ، ۰۳:۱۴ ۰ نظر
آ و ب