بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

می گرییم، لا ینقطع...

آیا هنوز قطره اشکی در چشمانت مانده است؟ آری. تنها چند قطره. امشب برای که بگرییم؟ برای خاطرِ دوستانِ دشنه به دست! ابر، رفیق روزهای سختم می پرسد. من می گریم و او می بارد...

۰۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر
آ و ب

که خود زخم باشد...

ماتم عظمایی ست که مرهم زخم هایت در دست کسی باشد که خود علت زخم هایت هست...

۰۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

یادگاران...

نیم بهشتی، نیم دوزخ. بی هیچ برزخی...

۰۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
آ و ب

کوری یعقوب ها را ببین...

بادها عطرت را می آورند اما خبرت را نه...

۰۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر
آ و ب

در مکانی که نمی داند...

آدمی می رسد. دیر یا زود. ولی می رسد. می رسد به آن جا که بلند می شود، خودش را می تکاند - از خاطرات، چمدان کوکش را می بندد و برای همیشه می رود. اشک نمی ریزد. فحش نمی دهد. بد و بیراه نمی گوید. به هیچ کس. لعنت نمی فرستد. برای آخرین بار نمی بوسد، نمی آغوشد. فقط می رود. بی برد. بی باخت. صرف رفتن. آتشی را روشن می کند و تمام گذشته اش را، آدم ها را، خوشی ها را در داخلش می اندازد. گر می گیرد و می سوزد و می بیند. و می رود. که با تلخی های جدید زندگی جدید خویش را بسازد. گاهی دستی بر سینه اش می کوبد و می فهمد که به آن جا رسیده است. گاهی هم صدایی گنگ و نیمه آشنا و نیمه غریبه در تاریکی شب او را به آن جا می رساند. بی امید. بی آرزو. بی لذت. بی رویا. هیچ چیز او را از رفتن باز نمی دارد. نمی توادن که باز دارد. حتی لذت دوست داشته شدن بی چشم داشتی. توسط زنی. خسته است. دیگر خسته است. از خودش. از حماقت هایش. از حماقت هایت. از گناهانش. از دلتنگی. دیگر چیزی نمی خواهد. جز بطالتی که در آن بلولد. در جایی دیگر اما. و از باتلاقی که دوستش دارد بیرون نیاید. راه تاریک. بی کس و تنها. می داند که دیگر نمی تواند دیگر غم های بزرگش را شکست بدهد پس می رود تا فقط با مشغول شدن به غم های کوچکش خود را هدر دهد. اما در جایی دیگر...

۰۶ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر
آ و ب

قد شبی...

در دشتِ تنت به دستانم، مهلتِ تاراج بده...

۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر
آ و ب

ارتکاب های بی دانایی...

تن به تن در جست و جوی تو یا در جست و جوی کسی شبیه به تو؟...

۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر
آ و ب

باید پرستیدت...

حالا ستاره های روی سرم در حال برابری با ستاره های روی سرت هستند ولی می دانم که باید سال های سال رنج بکشم تا به آن قله ی زخمی برسم که تو مدت هاست بی گلایه و شکوه به سان خداوندگاری تنها در آن نفس می کشی...

۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر
آ و ب

سرخ؟ سیاه؟...

کینه چه رنگی ست کلمنتاین؟...

۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر
آ و ب

بی داستان بی دستان...

دست در دست شیطان در آغوش باران...

۰۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر
آ و ب