این که بعد یه سال توو خواب می بینمت. این که توو خواب میخوام لباتُ ببوسم. این که نمیذاری ببوسمشون.... آه یوسف. کاش بودی تا اینا رو برام تعبیر کنی...
این که بعد یه سال توو خواب می بینمت. این که توو خواب میخوام لباتُ ببوسم. این که نمیذاری ببوسمشون.... آه یوسف. کاش بودی تا اینا رو برام تعبیر کنی...
یکی داد می کشه. یکی می خنده. یکی گریه می کنه. یکی ساکت می شه. یک کز می کنه توو یه گوشه. یکی قدم می زنه. واکنش آدما به درد متفاوته. اما بدتر از همه اونیه که با درد آروم بشه و بی قراری نکنه...
گفت من مثل پیراهنی هستم که تنت کردی و شروع کرده به سوختن. اگه خاموشم کنی آسیبی نمی بینی ولی اگه خاموشم نکنی تو هم با من می سوزی. شنیدم. خندیدم. سوخت. سوختم...
تو کی وقت کردی این همه بزرگ شی کارملیتا؟ تو کی تونستی خودت رو بفهمی؟ کی فهمیدی که این طرح های پروانه چقد یه زن رو زیباتر می کنن؟ کی یاد گرفتی بالثه های نارنجی ات این طوری ریسه بری؟ تو کی یاد گرفتی که با لبات به لبای مردم جوون بدی؟ کی بلدم شدی؟ تو کی این همه بزرگ شدی کارملیتا؟ تو کی بی دلیل خندیدن و قهقهه زدن رو یاد گرفتی؟ قهوه ای موهات رو کی عاشق شدی؟ تو کی گم کردن رو یاد گرفتی؟ تو کی اینقد بزرگ شدی؟ تو کی منُ گم کردی توو خودت؟...
چشام رو می بستم. می رفتم زیر بارون خنده هاش. با عطش. با تشنگی. سیر نشدنی. که لب های خشکم میرآب سال های سال ها خشکسالی بوده اند...
تو آمده بودی و مادرم می خندید. تو آمده بودی و چروک های صورت مادرم محو شده بود. تو آمده بودی و مادرم جوان تر شده بود. تو آمده بودی و مادرم تنها شبیه جوانیِ بی چروکش لبخند زده بود...