بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

هیچ، هیچِ باشکوه...

و فراموش نکن که دستانم قبل از تو چه قدر سرد بودند و این که بعد از تو هیچ کس به آن‌ها فرصت گرم شدن نداد...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

خواهم آلود...

من اما فلاکتِ ارتکاب داشتم...

+ و مصیبتِ ابتلا...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر
آ و ب

عجز...

آدمی تسلیم می‌شود. در مقابل سرنوشتی که از پذیرفتنش سر باز زده. در برابر حرفی که روزی انکارش کرده. در میان دستان کسی که روزی دوستش نمی‌داشته است...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر
آ و ب

حتا دیوانه ترین ها...

عصاره‌یِ  زیباییِ لیلاهایِ تمامِ اعصار را با خود داشت. آوارگیِ تمامِ مجانینِ تاریخ بر دوش هایم سنگینی می ‌کردند

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر
آ و ب

عیسا زخم هایت در چه حالند؟...

و این روزها کابوسی رهایم نمی کند؛ از بلندی بالا می روم، به سختی. به اوج می رسم. سیاهی همه جا را در خود محو کرده است. به پایین نگاه می کنم. تمام عزیزانم در پایین هستند اما هیچ کدام نگاه نمی کند، هیچ کدام نمی بیند مرا. می‌افتم عیسا. از آن بالا می‌افتم. این کابوس، این کابوس تنها چیزی‌ست که برایم به یادگار گذاشته‌ای عیسا؟

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر
آ و ب

خیال بی رنگی...

نامم را صدا بزن. صدا بزن تا گمانِ فراموشی گمم نکند در دالانِ زمان...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر
آ و ب

بیش از دروغ...

هر روزی که می‌گذرد دیگر باز نمی‌گردد و هیچ خاطره‌ای را نمی توان تکرار کرد. زندگی چیزی جز دروغ نیست...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر
آ و ب

این باخت‌های ویرانگر...

آدمی در چیزهای به غایت ساده ای خودش را می‌بازد. در زنگ نزدن به شماره‌ای که همیشه حفظ است و تحریکش می‌کند. در عبور نکردن از خیابانی که همه جایش را می شناسد. این باخت ها، این چیزهای ساده انزجار از خود و جهان را به دنبال دارد. ما نمی توانیم بعضی از کارها را انجام بدهیم چون جرأت و جسارت روبه‌رو شدن با آثارشان را نداریم. گاهی ما فقط یک بزدل ترسو هستیم لویی...

۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۹ ۰ نظر
آ و ب

دارد؟ ندارد...

عشق درباره‌ی مقصدی نیست که باید به آن رسید...
عشق درباره راهیست که باید طی کرد...

+ چه اهمیتی دارد که به مقصد و مقصود برسیم یا نه؟...

۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر
آ و ب

غرق می‌شوم هر بار...

و هنوز هم گاهی در میان صدا و کلمات و فریادهایت به این فکر می‌کنم که تو چه هستی آدریان؟ انگار وقتی صدایت را می شنوم قلبم را، زخمم را و قلبِ زخمی ام را از سینه‌ام بیرون می‌آورم، می بوسمش، لمسش می‌کنم، چرک و خونش را تمیز می کنم، کمی با او حرف می‌زنم و دوباره در سینه ام می گذارمش. آه آدریان. تو کیستی؟ تو کیستی؟ تو کیستی؟...

۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر
آ و ب