الزاما همیشه وقتی یک نفر میمیرد و به زیر خاک میرود تنها خودش نیست که دفن میشود. با دنیایی بسیار بزرگ از رویاها و آرزوها و دیوانگیها و بیهودگیها و سوداها و تمناها و حسرتها دفن می شود. چه چیزها که آدمی با خود به گور میبرد...
الزاما همیشه وقتی یک نفر میمیرد و به زیر خاک میرود تنها خودش نیست که دفن میشود. با دنیایی بسیار بزرگ از رویاها و آرزوها و دیوانگیها و بیهودگیها و سوداها و تمناها و حسرتها دفن می شود. چه چیزها که آدمی با خود به گور میبرد...
گفت همهی رفتهها روزی برمیگردن و من با نگاه به آسمان به کسانی فکر کردم که رفتهاند و هرگز برنگشتهاند...
من به تو گفتم چشمانت قبلهگاهم هستند و تو نگاهت را از من دریغ کردی. ببین! من همچنان اینجایم. در معبدی که برای تو ساخته ام و هنوز به ساختنش ادامه میدهم. معبدی که هر روز بزرگتر ،زیباتر، باشکوهتر میشود و تو هرگز از درش نمیگذری تا بر درونش قدم بگذاری...
+ خواهمت پرستید. عمیق و تا ابد. تا ا ب د...
زخم قسمتی از تن تو شده است. شبیه قلبت. تمام قلبت زخم شده است. قلبت زخمت و زخمت قلبت شده است...
و من امروز فهمیدم که انسان را یکی رفتنهای دیگران و دیگری نرفتنهای خودش آزار میدهد مادر جان...
میلرزم گاهی. چون بیدی در باد. چون خندهای مبهم در یاد. چون زاهدی در دقیقهای بعد از گناه در سیاهی شب...
روزی رفتن را، قدمهای سیاهش را، ترک کردن و ترک شدن را، تنها کردن و تنها شدن را، آواره کردن و آواره شدن را و غریبه شدن و غریبه کردن را سر خواهم بُرید...