بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

حرف بزن کلمنتاین...

سیاهی چرا اینقدر زیبایند؟ سیاهی ها چرا اینقدر مرا صدا می زنند؟ سیاهی چرا اینقدر اغواگرند؟...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر
آ و ب

نمی دانم، نمی دانید...

چند نامه سوزاندم؟ چند شانه گریستم؟ چند راه رفتم؟ چند شب مردم؟...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۵ ۰ نظر
آ و ب

هر کس برای خودش...

هر کس کلماتی دارد که با آن ها درد می کشد...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر
آ و ب

نباید، نشاید...

آدمی کلمات قبلی خودش را که می خواند انگار با خنجری زهرآگین و تیز به جان سینه‌ی خودش می افتد...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۳ ۰ نظر
آ و ب

اتفاق ساده ایست زندگی...

آن شانه هایی که روزی بر رویشان گریسته ایم، آن دستانی که روزی لیوان ها را با آنان بلند می کردیم و آن لب هایی که روزی بوسه به بوسه می شکفتند اکنون در پشت سر، در جایی زشت به نام گذشته و در جایی که دیگر دست ما به آنان نمی رسد جان داده اند و تمام شده اند. و ما اکنون، با وقار یک شکست خورده و متانت یک پیروز به سوی شانه ها و دست ها و لب های جدید می رویم و می دویم. در جایی غیر از کنار هم رنج داده شده و نفس می کشیم. به خواب رفته و بیدار می شویم. زمان ما را در خود هضم می کند و از ما برده ای مطیع می سازد و حتی دیگر به ما مجال به یاد آوردن همدیگر را هم نمی دهد...
۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۵۲ ۰ نظر
آ و ب

همونقد سکرآور...

گفت چه طعمی می ده؟ گفتم زندگی، طعم زندگی رو میده. همونقد تلخ. همونقد دوست داشتنی...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۴۷ ۰ نظر
آ و ب

هستی همیشه ای هستیِ همیشه...

هنوز در خواب هایم رد پای تو، هنوز در زخم هایم صدای تو و همیشه تمام کلماتم برای تو...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۴۵ ۰ نظر
آ و ب

محال را فرصت مجال نیست...

در تاریکی نمی توانی فرار کنی. از تاریکی نمی توانی فرار کنی...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

هنوز ،هم چنان، همیشه...

و زندگی من حسرت چیدن گیلاس از لبان توست، ورای جسارت بالا بردن دست هایم...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر
آ و ب

شبی...

ابر ابر می گریست
باران باران می خندید
عاشقی و معشوقی...

۰۱ دی ۹۷ ، ۰۱:۴۰ ۰ نظر
آ و ب