گفت چه طعمی می ده؟ گفتم زندگی، طعم زندگی رو میده. همونقد تلخ. همونقد دوست داشتنی...
هنوز در خواب هایم رد پای تو، هنوز در زخم هایم صدای تو و همیشه تمام کلماتم برای تو...
در تاریکی نمی توانی فرار کنی. از تاریکی نمی توانی فرار کنی...
و زندگی من حسرت چیدن گیلاس از لبان توست، ورای جسارت بالا بردن دست هایم...
اشک هایم، سینه ریزِ گردن زیبای سفیدت...
+ در پشت هر اشکی انتظار و تمنایی که هیچ کس نمی بیند...
من از پژواک صدای نام تو می آیم. از پژواک صدای نامت در قعر چاهی تاریک...
بعد از تو نه بوسه های لب های بی جان و نه لمس های دستان لرزان و نه آغوش های ناشیانه بیگانگان هیچ کدام نتوانستند حتی اندکی از زخمی را که در قلبم به یادگار گذاشته ای، کم کنند. هیچ کدام...
+ هنوز در درونم زخمی می گرید. هنوز در درونم زنی می خندد و هنوز در درونم این زندگی ست که می میرد. بی صدایِ بی صدا...