دی، دی رسیده است ای فراموش نشده ترین گناه من و تنم بی دفاع ترین دشت در هجوم اسبهای خاطره...
دی، دی رسیده است ای فراموش نشده ترین گناه من و تنم بی دفاع ترین دشت در هجوم اسبهای خاطره...
چه لیلاها که سینههایشان از دل خالی...
چه مجنونها که وجودشان از جنون خالی...
آن زمستان خاک را لمس کردم و دیگر هرچه برایم از آسمان ها حرف زدند چیزی به یاد نیاوردم...
توو این دنیای لعنتی باید از خوشحالی بعضیا ناراحت شد و طبیعتا از ناراحتی بعضیا خوشحال...
آدمی روزی همهی چیزهایی را که انکار می کرده ،زندگی می کند...