به حرمتِ تمامِ حرف هایِ ناگفته ام کمی بیا، کمی بنشین، کمی بخند...
به حرمتِ تمامِ حرف هایِ ناگفته ام کمی بیا، کمی بنشین، کمی بخند...
که مگر نام تو را ذکر می کردند در تمام معبدها تمام عابد ها در تمامی زمان ها...
بعضی از بوسهها همیشه پنهانی، بعضی از عشقها همیشه محال و بعضی از زخمها همیشه تازهاند...
حالا تمام کوچه ها بن بست، تمام سال ها زمستان و تمام پرندهها بی بال...
می دونه قضیه چیه جانم تصدق خنده هات؟ اینه که تموم زیباییا و دیونگیا و رویاها و اون چیزی که بهش میگیم زندگی با تو به دورترین جای دنیا کوچیدن. من دیگه کم آوردم. من دلیلی واسه ادامه ندارم خیلی وقته عزیزم، عزیزترینم...
انگار پیراهن هایی از آتش پوشیده ای و بی تفاوت به سوختنت این چنین سرد و سخت و سفت و سنگین و سربلند قدم برمی داری و انگار نه انگار...
از تو، از بیخبری ام از تو، از انتظارم برای تو، از ناتوانی ام در مقابل تو متنفرم...
+ از تمام کلماتی هم که برای تو...
گفت من شب های زیادی را به خاطر تو از دست داده ام و این که یه شب تماما مال من باشی طبیعی ترین حقمه...