می دونه قضیه چیه جانم تصدق خنده هات؟ اینه که تموم زیباییا و دیونگیا و رویاها و اون چیزی که بهش میگیم زندگی با تو به دورترین جای دنیا کوچیدن. من دیگه کم آوردم. من دلیلی واسه ادامه ندارم خیلی وقته عزیزم، عزیزترینم...
می دونه قضیه چیه جانم تصدق خنده هات؟ اینه که تموم زیباییا و دیونگیا و رویاها و اون چیزی که بهش میگیم زندگی با تو به دورترین جای دنیا کوچیدن. من دیگه کم آوردم. من دلیلی واسه ادامه ندارم خیلی وقته عزیزم، عزیزترینم...
انگار پیراهن هایی از آتش پوشیده ای و بی تفاوت به سوختنت این چنین سرد و سخت و سفت و سنگین و سربلند قدم برمی داری و انگار نه انگار...
از تو، از بیخبری ام از تو، از انتظارم برای تو، از ناتوانی ام در مقابل تو متنفرم...
+ از تمام کلماتی هم که برای تو...
گفت من شب های زیادی را به خاطر تو از دست داده ام و این که یه شب تماما مال من باشی طبیعی ترین حقمه...
و حرفی را که در نیمه های آن شب برفی در تب ریز با گرفتن دستانم گفت: زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که بخوایم با نگفتن دوست دارم به کسایی که واقعا دوسشون داریم تلف کنیم...
آدما حق دارن که بعضی از دروغا رو باور کنن همونقد که نخوان از بعضی باتلاقا بیان بیرون...