و گاهی دوست داشتن برای هیچ چیز کافی نیست و در عین حال تنها چیزی ست که می توان به آن دست برد و از پریدن دست برداشت...
و گاهی دوست داشتن برای هیچ چیز کافی نیست و در عین حال تنها چیزی ست که می توان به آن دست برد و از پریدن دست برداشت...
با تو می توان تمام راه ها را پیمود بی آنکه کلمه ای گفت. و آره. این هم قداست داره و هم کراهت...
انگار اون شب لعنتی چند سال طول کشیده و اون برفی که اون شب می بارید هنوزم می باره و به کشیدن ته مانده ی حرارت تنم ادامه می ده...
استفاده از کلمه برای ابراز احساسات، بزرگ ترین بدبختی آدماس...
آدم باید کسی را تا سر حد زندگی دوست داشته باشد و تا سر حد مرگ از او بیزار باشد. یادش که افتاد هم بخندد و هم بگرید. گاهی بهانه ای باشد برای بالا بردن لیوان ها و گاهی بهانه ای برای شکستنشان. هم خدا و هم شیطان. هم زیبایی و هم زشتی. هم سیاهی و هم سفیدی. هم بهشت هم برزخ. توأمان. هم نفرینش کند و هم بپرستدش. هم تابستان و هم زمستان. هم بیزار و هم شیدا. نه بتواند همیشه با او باشد و نه بتواند هرگز از او جدا شود. کسی که هم در زیر لبانش به او فحش بدهد و هم در زیر همان لبانش دعایش کند...