می آزاردم؛ تو را علی رغم تو دوست داشتن...
و اکنون در میان این سیاهی، این چاه، این برهوت کدامین دعا ما را از نفرینی که به آن دچار گشته ایم، نجات خواهد داد؟...
این باران ها بوی تو را می دهند و این روزها چیزی از بودن تو نمی دانند...
و تو ای کودک هنوز نمی دانی که گاهی تلاش برای فراموش کردن فقط باعث می شود بیش تر به یاد بیاوری و دیدن بعضی آدم ها فقط باعث بیش تر شدن دلتنگی به همان آدم ها می شود...
آدم ها در بیست سالگی در چرخههای "همیشه" و "تا ابد" روزگارشان را سپری می کنند. در سی سالگی با "تا کی؟" گلاویز می شوند. در چهل سالگی به ادراک "هرگز" نائل می شوند و در میان سپیدی پنجاه سالگی نمی توانند خود را از پرسش بی امان "اسمش چه بود؟" رها کنند. آدم ها...
آدمی میگوید حتا فکر نمی کردم به یادم باشی. آدمی دیگر به نابودی روزهایش در نبود او فکر می کند...