و حرفی را که در نیمه های آن شب برفی در تب ریز با گرفتن دستانم گفت: زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که بخوایم با نگفتن دوست دارم به کسایی که واقعا دوسشون داریم تلف کنیم...
و حرفی را که در نیمه های آن شب برفی در تب ریز با گرفتن دستانم گفت: زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که بخوایم با نگفتن دوست دارم به کسایی که واقعا دوسشون داریم تلف کنیم...
آدما حق دارن که بعضی از دروغا رو باور کنن همونقد که نخوان از بعضی باتلاقا بیان بیرون...
و اکنون در میان این سیاهی، این چاه، این برهوت کدامین دعا ما را از نفرینی که به آن دچار گشته ایم، نجات خواهد داد؟...
این باران ها بوی تو را می دهند و این روزها چیزی از بودن تو نمی دانند...
و تو ای کودک هنوز نمی دانی که گاهی تلاش برای فراموش کردن فقط باعث می شود بیش تر به یاد بیاوری و دیدن بعضی آدم ها فقط باعث بیش تر شدن دلتنگی به همان آدم ها می شود...
آدم ها در بیست سالگی در چرخههای "همیشه" و "تا ابد" روزگارشان را سپری می کنند. در سی سالگی با "تا کی؟" گلاویز می شوند. در چهل سالگی به ادراک "هرگز" نائل می شوند و در میان سپیدی پنجاه سالگی نمی توانند خود را از پرسش بی امان "اسمش چه بود؟" رها کنند. آدم ها...