و تکرار حروف نام تو تنها و تنها حسرت تمام چیزهای به دست نیافته و نرسیدهی زندگیام را به یاد آورد...
و تکرار حروف نام تو تنها و تنها حسرت تمام چیزهای به دست نیافته و نرسیدهی زندگیام را به یاد آورد...
"ماه" هیچ چیز از شب های تاریکی که گمشدگان بدون حضور او زیسته اند نمی داند، نمی تواند که بداند...
آن روزها جهان اینقد سرد و گنگ و مبهم و تاریک نبود جانم تصدق خنده هات...
بعضی وقتا دلت می خواهد گریه کنی؛ در حالی که ساعت هاست در تاریکی نشسته ای و گونه هایت...
لبانم، لبانت را لمس نمی کنند و کلمات کم می آورند برای غربت لبانم...
آدم باید حواسش باشه که یه سری از کتابا رو کی می خونه، یه سری از فیلما رو کی می بینه و با یه سری از آدما کی معاشرت می کنه. آدم باید حواسش باشه که قهرماناش رو کی انتخاب می کنه...
و فقط گاهی فراموش کردن اتفاقی که هرگز رخ نداده آوار می شود بر روی سرت...
چیزی از عشق نمی دانست اما هنگام بوسیدن خدایی می کرد؛ فقط از این رو می توانستم بپرستمش...