بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

تنها حقیقتی که بهش معتقدم...

و حرفی را که در نیمه های آن شب برفی در تب ریز با گرفتن دستانم گفت: زندگی خیلی کوتاه تر از اونه که بخوایم با نگفتن دوست دارم به کسایی که واقعا دوسشون داریم تلف کنیم...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر
آ و ب

ما همه در یک مصیبتیم...

از سنگ، از سار، از سیزیف...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۷ ۰ نظر
آ و ب

بعضی باتلاقا خود زندگی هستن...

آدما حق دارن که بعضی از دروغا رو باور کنن همونقد که نخوان از بعضی باتلاقا بیان بیرون...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۳ ۰ نظر
آ و ب

به سردی صلیبت...

عیسای زخمی، عیسایِ زخمیِ زیبایِ من...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۲ ۰ نظر
آ و ب

اما جان می داد...

می آزاردم؛ تو را علی رغم تو دوست داشتن...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۱ ۰ نظر
آ و ب

باید تو برگردی...

و اکنون در میان این سیاهی، این چاه، این برهوت کدامین دعا ما را از نفرینی که به آن دچار گشته ایم، نجات خواهد داد؟...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۴۰ ۰ نظر
آ و ب

تموم می شه، می گذره...

این باران ها بوی تو را می دهند و این روزها چیزی از بودن تو نمی دانند...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۳۹ ۰ نظر
آ و ب

بی کفایتی کلمات...

عشق از جایی شروع می شود که کلمات تمام می شوند...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

روزی تو هم دچارش خواهی شد...

و تو ای کودک هنوز نمی دانی که گاهی تلاش برای فراموش کردن فقط باعث می شود بیش تر به یاد بیاوری و دیدن بعضی آدم ها فقط باعث بیش تر شدن دلتنگی به همان آدم ها می شود...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۳۸ ۰ نظر
آ و ب

آدم ها...

آدم ها در بیست سالگی در چرخه‌های "همیشه" و "تا ابد" روزگارشان را سپری می کنند. در سی سالگی  با "تا کی؟" گلاویز می شوند. در چهل سالگی به ادراک "هرگز" نائل می شوند  و در میان سپیدی پنجاه سالگی نمی توانند خود را از پرسش بی امان "اسمش چه بود؟" رها کنند. آدم ها...

۰۲ دی ۹۷ ، ۰۴:۳۵ ۰ نظر
آ و ب