فردایی که در آن قرار است همه چیز تمام شود کی فرا خواهد رسید فئودور؟...
فردایی که در آن قرار است همه چیز تمام شود کی فرا خواهد رسید فئودور؟...
آه ای کودک گمشده! تو با آن صدای ترد و استوار و محکم ات مرا به آن سوتر از ابدیت و ملکوت می بری و فکر نمی کنی به مصیبت این بی چاره در شب هایی که بی صدای تو به صبح می رسد. آه ای کودک گمشده! به روشن کردن شب های سیاهم ادامه بده و تمامی نشناس...
مرد می نوشت فقط برای این که نوشته باشد. زن می خواند فقط برای این که خوانده باشد. عشق در بین آنان شروع شد بی آن که خود بدانند. هوس بود که آنان را در آغوش هم قرار داد بی آن که خود بدانند. آخرین بوسه ها را تقدیم هم کردند بی آن که خود بدانند. مرد دیگر نمی نوشت. زن دیگر نمی خواند. عشق در میان آنان تمام شد بی آن که خود بدانند...
نفرین بر کرختیِ عادت. نفرین بر رخوت. نفرین بر جلجتا. نفرین بر سرخ. نفرین بر چشم...
و حالا ملکوت، ملکوتِ اغواگر در خوابِ آرام خویش به خواب ابدی فرو رفته است...
گل ها را بر تن کرده ای، بر ساحل قدم گذاشته ای، گریسته ای و یک دربا با تو اشک ریخته است...
قلب من آتش گرفته و سوخته و خاکستر شده و تو می پرسی که چرا دستانم این چنین گرم است؟...