کلمنتاین وقتی دلتنگ گذشته می شد می گفت گذشته به شکل شدیدتر و عمیق تری از اکنون آدما رو توو گرداب غم غرق می کنه...
کلمنتاین وقتی دلتنگ گذشته می شد می گفت گذشته به شکل شدیدتر و عمیق تری از اکنون آدما رو توو گرداب غم غرق می کنه...
بزرگ ترین اشتباه آدم می تونه دوست داشتن یه سری از آدما باشه. بزرگ ترین پشیمانیش هم دوست نداشتن یه سری دیگه از آدما...
دستاش رو باز کرد. خندید. خوند. بلندِ بلندِ بلند. "تو تاب توبه نداری"...
چسب زخم رو برداشت زد رو استکان. روش نوشت "مشروب به اندازه زخم". براش کف بزن بارون، کف بزن عشق من...
خیلی بده که آدم واسه لحظات گریه شونه، واسه حرفای طولانیش همدم و واسه لحظات شکست آغوش نداشته باشه. بده آدم زیر بارون گرمش بشه. بده که آدم با یه صدا تا اوج بره و با همون صدا سقوط رو تجربه کنه. بده، خیلی بده فکر کنی ماه و بنویسی بغض...
شروع کرد به خوندن. شروع کرد به اشک ریختن. پس زد دستم رو. گفت یعضی آهنگا چشارو می خارن و تنها راه رهایی از دستشون گریه کردنه...
به ملکوت فکر می کرد و در ناسوت پرسه می زد. آغاز مصیبت اش از همین جا بود...