بیابان طلب

در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری‌ست/ می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش...

{hayvani}

kederli keyifler, sancili sevgiler, aci anilar, garip gulumsemeler ve hatali hayatlar...

۲۴ دی ۹۹ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر
آ و ب

مطمئنم...

موهای مشکی، ابروهای ضخیم و تن‌های استخوانی جادو دارند...

۲۳ دی ۹۹ ، ۰۱:۱۰ ۰ نظر
آ و ب

تیشه به ریشه...

از خود کاست؛ هرکس که گفت "من" و در پی‌اش بر خود افزود...

۲۳ دی ۹۹ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر
آ و ب

عنوانای کله‌پا...

در این دنیا، نه ارزشی برای به یاد سپردن و نه ارزشی برای به یاده سپرده شدن. چی بوده که مگه؟ چی هست که مگه؟ چی میشه که مگه؟ چی میمونه که مگه؟ فیلسوفای توییتری. بلاگرای اینستایی. سیاستمدارای نفتی. دانشمندای صفر و یکی. گرگای کت‌و‌شلواری. شغالای عبا و قباپوش. موفقای پلاستیکی. شاعرای لاستیکی. نویسنده‌های دوزاری. قلم‌به‌دستای پنج‌ریالی. عاشقانه‌های تریسامی. افلاطونیای انزالی. چادریای هرزه. ساپورتیای متعفن. عضله‌‌‌های بادکنکی. آدمای هورمونی. راستای دست به ماشه. چپای شامپاینی. پایینی‌های چرک و کریه. وسطی‌های بت‌پرست و بی‌همه چیز. بالایی‌های ولگرد. مازوخیستای بی‌خایه. آنارشیستای نوکر و عمله. نارسیستای گل‌وگشاد. سادیستای پنبه به دست. چریکای موبایلی. انقالابای رنگی...

۲۳ دی ۹۹ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر
آ و ب

نوشتی کلمنتاین؟...

بنویس. کسی که دل و جرأت یک بار را نداشت، ذره ذره و تکه تکه انجامش می‌داد و وحشت و ترسش از آن، که او را می‌فشرد، کم نمی‌شد که هیچ، در کوچک‌ترین تکه‌اش هم با ابهتی به بزرگی کل واحدش، او را وا می‌‌داشت تا روزهایش را با نفرت و نفرین آغاز کند و با پشیمانی از انجام دادن به سرانجام برساند. میان این آغاز و پایان را، توبه‌ها، تصمیم‌های لرزان و قسم‌های خشک و خالی پر می‌کرد. به اینجا که رسیدی کمی فاصله بده و نفس بکش. کشیدی؟ از چیزهای فراوانی لذت می‌برد. همان‌طور که از چیزهای فراوانی که درد، نه، زجر می‌کشید. بر بیهودگی اصرار می‌ورزید-بی‌آنکه علتش را بداند. بر چشم بستن اصرار می‌ورزید و علت این یکی را می‌دانست. در گوشه‌ای از خویش، ترانه‌های تبعید و رنج می‌خواند و در دیگر گوشه‌اش، لحظه و لذت، هم‌تراز هم به پیش می‌رفتند. شلخته و درهم، به خیلی چیزها فکر می‌کرد و این به درستی معنی به هیچ چیز  فکر نکردن می‌داد. شناختی کلمنتاین؟...

۲۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر
آ و ب

جهنم هم...

از یاد مبر که در مقابل غروب‌های برفی، حرفی برای گفتن نداشتم و اینکه پس از تو، زمستان‌ها برایم فقط زمستان نبودند...

۲۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر
آ و ب

بود یعنی دیگر نیست...

و حالا کلمه‌ای برایت می‌نویسم که روزگاری سرنوشت مشترک ما بود: مالیخولیا...

۲۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۱۴ ۰ نظر
آ و ب

{سرنوشت غدار}

او که به وقتش گریه‌هایش را کرده است، در وخیم‌ترین حالش هم نخواهد گریست. تما آن اشک‌های ریخته -خرج شده‌های بدهنگام- او را به مصونیت از دردها و حالات پیش‌نیامده‌ی ترسناک رسانده است. گریه بر او حرام است. حرام اگر معنی‌اش را نمی‌رساند، ممنوع. ممنوع و قدغن. گریه‌ها، کلمات، خنده‌ها، توجه‌ها، تحریک‌ها، وقت گذاشتن‌ها، انرژی صرف کردن‌هاو "به‌جایی" چیزی‌ست که هیچ کس به دیگری یاد نمی‌دهد و از شدت این یاد ندادگی، بیش‌تر بلد نبودن را به ذهن متبادر می‌کند. اگر هم کسی می‌داند، در نوعی انتقام‌کشی بی‌رحمانه و ددمنشانه از بابت "نابه‌جایی‌"های خویش، از دیگران دریغ می‌کند. این از جمله‌ی چیزهایی است که تا سر خود آدم به سنگ نخورد، نمی‌فهمد. تازه این هم قطعی نیست و مثل هر لبخندی، بی‌شمار و متفاوت و خاص برای هرکس، برای هر فردی به طور متفاوتی رخ می‌دهد. نگاه می‌کنی و زیباترین مخلوقی‌ست که دیده‌ای. تمام و کمال. اما حتی در حد یک تحریک ساده در تو کارگر نمی‌افتد. چیزی را برنمی‌انگیزد. خرج کرده‌ای. تمام شده است. اهمیتی نمی‌دهی. برایت فرقی با درختی که هر روز می‌بینی و بی‌تفاوت از کنارش رد می‌‎شوی ندارد. و فکر می‌کنی. فکر می‌کنی که اگر چند سالی زودتر می‌دیدی‌اش، چه طوفانی در درونت به پا می‌کرد و چگونه دلت می‌خواست که قورتش بدهی. تمام شیره و جان و توانش را بگیری تا بیفتد در یک گوشه. اما نه. حالا نه. دیر. کمی یا خیلی؟ حالا از بعضی چیزها خالی هستی، بی‌آنکه پر شدنی در کار نباشد. چیزهایی که مخصوصا، روزی می‌توانست تو را تبدیل به یک دیوانه‌ی بیگانه با عقل کند تا وادار به هر کاری بشوی. در میانه‌های کوری گوش  و چشم و میل به تسلط و سلطه که تن تا حد زیادی برایت هم لازم است و هم کافی. و این هم احساس قدرت و هم موفقیت و هم ثروت را ارضا می‌کری. اما حالا از کار افتاده‌ای، بی آنکه کاری کرده باشی؟ تمام آن سوداهای سوزناک قدرت و موفقیت و ثروت، با وسوسه‌گری مدامشان، از تو پر کشیده‌اند. در دورترین جا. در دورترین جا برای تو. در پشت سر تو...

۲۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر
آ و ب

صورتی ملوث...

دهان ناله‌های شهوتناک، زبان لیسه‌های وحشتناک، لبان بوسه‌های آهناک. نعوظ رگه‌های خوابناک...

۱۹ دی ۹۹ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر
آ و ب

فرایاد...

یا لیتنی کنت مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا...

unutamamak icin her sey ve hatirlamak icin hicbir sey...

"شرط یاد است مرا ترا فراموشی"...

۱۹ دی ۹۹ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر
آ و ب